دیوانه ای به اسم زندگی
میدانی ، همه چیز در زندگی مشمول گذر زمان است و این میان آن کسی برنده است که صبورتر است...تمام کارها و تلاش هایش را کرده و نتیجه را به زمان واگذار کرده است...کسی که بی توقع ترین است و میداند که زندگی گاهی هیچ چیز برای بخشیدن به تو باقی نمیگذارد و این ناعادلانه ترین اتفاق زندگیست...در زندگی زیاد به بن بست میرسی، زیاد مهربانی میکنی و نامهربانی می بینی، زیاد تلاش میکنی و اما شکست میخوری و باکله زمین میخوری...زیاد پیش می آید که دلت میگیرد و به زمین و زمان بدبین و بدگمان میشوی...اما این میان اگر صبور نباشی، اگر بی توقع نباشی نسبت به دیگرانت، اگر بخواهی با خودت لج کنی، زندگی انگار سخت تر میگیرد...درست شبیه وقتی می ماند که یک دیوانه سنگی به تو پرتاب کرده است و تو به جای فرار یا بی تفاوت نشان دادن خودت، سنگ بیشتری به سوی او پرتاب کنی و این میان تو بازنده میدان جنگ با یک دیوانه ای چرا که او زورش از هرچه عقل و احساس تو هست قوی تر است...زندگی گاهی همان دیوانه زنجیریست که تمام هوش و صبرو قرار و حقوقت را از تو میگیرد و چنان به سمتت سنگ پرتاب میکند که چیزی از تو باقی نمی ماند...