دوری های خودخواسته
گاهی لازم است از آدم هاییکه گمان میکنی برایشان عزیز هستی اندکی فاصله بگیری، بگذاری و بگذری... شاید که عزیز بودنت برایشان تنها توهمات ذهنی تویی باشد که آنقدر دوستشان داری که نمیتوانی لحظه ای دوریشان را تحمل کنی یا در ذهنت و قلبت خطشان بزنی و مدعی شوی که عزیز نیستند... گاهی باید پشت کرد به تمام روابط نیم بندی که انگار تنها از سمت یکی دیگری عزیزترین است و آن سمت هیچ خبری نیست جز تکرار یک زندگی روزمره بدون حضور تو، حتی در یاد و ذهن او. گاهی باید چند قدم عقب نشست و منتظر نشست تا دید عزیزان واقعی چه کسانی است... این وسط گاهی مجبور میشوی فاصله ات را تا ابد هم که شده حفظ کنی حتی اگر اویی هست که برایت خیلی عزیز است اما درگیر یک رابطه بیمارگونه مهرطلبانه نشده ای و روح و روانت را از تکرار ملال آور یک رابطه یک طرفه نجات داده ای و اما عزیزش نگاه داشته ای در قلبت بی آن که به هیچ چیز دست زده باشی... اینطور فرصت بیشتری هم پیدا میکنی برای تمام آن هایی که آنقدر برایشان عزیزی که برای گذران وقتشان با تو حاضرند گاه از مشغله های زندگیشان حتی چشم بپوشند...