نیمه گمشده از نگاهم
در دنیایی که من دارم، یکهو، بی هوا یک نفر پیدا نمیشود، نمی آید و بعدش تمام شود همه تنهایی های عالم و مشکلات حل شوند در ظرف اندوه و شربت شیرینی درست بشود و من هی بنوشم و از خوردنش لذت ببرم. در دنیای من اینطور نیست که مسوولیت تمام بدبختی هاو تنبلی ها و ناراحتی هایم به وقت تنهایی گردن همان یک نفری باشد که نیست، که اتفاقا تمامش بر گردن خودم هست.در دنیای من گه گاه تفکریست پشت تنهایی که آزار میدهد، که افکار عجیب و غریبی را حواله سرم میکند که آزارم بدهد، که بزرگنمایی کند هرچه هست و نیست را و به من این اجازه را ندهد که درست فکر کنم، که مثل اکثر اوقات از آن ، همان تنهایی را میگویم لذت ببرم. در دنیای من گاهی بین من و تنهایی بازیست، گاهی لجباز که میشود سخت میگیرد و میخواهد به من به زور بقبولاند که دوستش ندارم، اما نمیداند آنقدر خاطرات خوب دارم، آنقدر به من خوش گذشته با او ، با همین تنهایی که محال است به همین سادگی ها، با همین دل گرفتن های ساده گاه و بیگاه، رهایش کنم. در دنیایی که من دارم، یکی هست که نیست، که می آید، که پیدا میشود بالاخره که بهترین و صمیمی ترین دوستم، رفیقم میشود، که با او همانطور که در تنهایی های یک نفره ام خوش هستم، با او هم خوشم، که همانقدری که با صدای بلند بدون ترس ، بی مهابا با خودم فکر میکنم و بلند بلند با خودم حرف میزنم، بی ترس و شجاعانه پیشش حرف میزنم، یکی که مراحم زندگیم باشد، یکی که تنهایی هایم را دوتا دوتا نکند، یکی که تنهاییش را مثل خودم دوست داشته باشد، تنهایی هایمان را بگذاریم روی هم، جمعش کنیم و آن وقت یک به علاوه یک را باز هم همان یکش کنیم. در دنیای من حساب و کتاب این دوستی همینقدر بی حساب است که یک به علاوه یک میشود یک.