از ترسیدن اینقدر نترس
بعضی آدم ها آنقدر ترسیده اند که میان ترس هایشان گم کرده اند مسیر لذت بردنی را که دیگر آدم ها خیلی راحت پیدایش کرده اند، دنبالش کرده اند ...بعضی آدم ها انگار از خود ترسیدن هم میترسند و چه سخت است در زندگیت بخواهی این آدم ها را قانع کنی که ترسشان مانع شده است، مانعی برای تمام آن حس هایی که میتواند زندگی را زیباتر کند.انگار درکی نداشته باشند از لذتی که آنقدر زندگی را زیبا میکند که دل بکنی از تمام آن روزهایی که تنها روزمرگی کردی به آن که بدانی زندگی را میشود احساس کرد، میشود از جاری بودنش آنقدر لذت برد که تنها اسیر و زندانی یک بعد از آن نشد...ثابت کردن آن که زندگی تک بعدی بی احساس تنها در زندگی تحجر می آورد و توهمی از لذت که هیچ سندیتی ندارد در زندگی به آن ها که از ترسشان تنها یک بعد از زندگیشان را پررنگ کرده اند در زندگیشان آنقدر سخت است که گاهی باید قیدش را زد...