نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

این روزها که می‌گذرند، همه آن هایی که در این کشور غریب با آن ها آشنا شده ام، غریبه هایی هستند که هیچ کدام ایرانی نیستند...تمام دوستانم خارجی شده‌اند، اما فهمیده ام که یک چیز میان تمام انسان های روی زمین، همانطور که قبل ترها هم فکر میکردم یکیست و آن ها مهربانی و لبخند و انسانیت است...دوستانم به من می‌گویند مهربانی، اگر یک روز ناراحت باشم هوایم را بیشتر دارند... امروز با دوستی حرف میزدیم، از دوستان قدیمیم .میگفت به شخصیتت حسودیم می‌شود، خوب میتوانی آدم ها را قانع کنی، خوب میتوانی روی دیگران تاثیر مثبت بگذاری، راهش را بلدی، و خوب میتوانی قوی بمانی و محکم و بر سرمسایل عاطفی و احساسی زندگی که ممکن است یکی را برای مثال تا حد افسردگی حاد پیش ببرد ، قوی بمانی و از آن عبور کنی...میگفت اولویت بندی داری، هدف گذاری میکنی و سعی میکنی یک اتفاق همه  زندگیت را به هم نریزد...راستش را بگویم، جز لبخند چیزی نداشتم بگویم آن هم پشت مانیتوری که تنها میتوانستم تایپ کنم...اما راستش هر آدمی در زندگیش یک بار تا سرحد مرگ هیجانی می‌شود، یک بار تا سرحد مرگ قمار می‌کند احساسش را و شاید هدفش را گم کند و این اتفاق هرزمانی در زندگی هر آدمی در هر سنی می افتد...مهم نیست چطو اتفاقی که ممکن است عشقی باشد، ممکن است دوستی باشد  وحتی ممکن است فقدان و مرگ و یا حتی درسی باشد...اما هر آدمی یک بار در زندگی با یک چالش روبرو می‌شود که زندگیش را همانجا روبه پایان می‌بیند و باخودش فکر میکند دیگر رنگ زندگی را نخواهد دید و طوفان زندگیش دیگر هرگز تمامی ندارد...اما همانجا اگر کمی آرام بگیرد، صبوری کند، سعی کند و تلاش کند تا بیرون آید، کم کم اشعه های خورشید زندگیش شدت میگیرند و ساحل امن آرامشی خودش را به تو نشان می‌دهد که البته هیچ وقت هیچکس به آن ساحل نخواهد رسید...راستش زندگی سخت تر از آن است که یک روز چشم باز کنی و خودت را در یک ساحل آرامش ابدی ببینی ، چرا که هرروز چالشسیت جدید...همین است که میگویم همیشه آخر هر داستان خوب است و اگر اکنون نیست هنوز آخرش نیست چرا که با هرطوفان و باتمام شدن هربخش از زندگی چالشی جدید باز میشود که دفتر جدید زندگیت میشود...من هم مثل همه آدم ها وقت هایی داشته ام که گمان کرده ام مرده ام، که دارم مردگی میکنم و روزمرگی در حال خوردن زندگیم همچون موریانه است، اما درس گرفته ام، یاد گرفته ام، سعی خودم را تمام و کمال کرده ام که قوی بمانم، که قوی تر بشوم و به یاد خودم بیاورم که هر اتفاقی که مرا نکشد از من آدمی قوی تر خواهد ساخت...این میان گاهی از فرط مردگی هایم، اشک ها ریخته ام، بی خوابی کشیده ام، گه گاه از غمگینی حس کرده ام نفسم بند می آید اما طاقت آورده ام، قوی مانده ام ، صبوری کرده ام و سعیم را کرده ام که خوب بمانم...میدانی رفیق، حق طبیعی هر آدمیست که برای اتفاقات بد زندگیش ناراحتی کند اصلا، گه گاه دوره ای از زندگی به او سخت بگذرد ...اصلا میدانی؟ تنها آدم ها مرده هستند که از خواسته نشدن، از غمگین شدن هراسی ندارند، فقط آن ها هستند که هیچ وقت دچار استرس نمیشود و فقط آن ها هستند که هیچ وقت ناامید نمیشوند...عواطف و احساسات منفی آدمی بخش از زندگیست که باید جرات و شهامت پذیرفتنش را به خودمان بدهیم و با ترسمان روبرو شویم تا بتوانیم زندگیمان را بهتر کنیم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ 18/03/13
notenevis ...

نظرات  (۱)

14 March 18 ، 20:28 ناشناس
و زندگی حکایت آن یخ فروشی ست که ازش پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه,ولی تمام شد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی