پیشاپیش سال نو مبارک
امسال اولین سالیست که دور از خانواده ام. اولین سالی که نوروز را جایی به جز شیراز میگذرانم. سال گذشته این وقت ها مشغول نوشتن جمع بندی سال قبل و سال جدید بودم و هیچ متصور نبودم امسال درست نزدیک سال نو حتی آن دفتر جمع بندی را فراموش کرده باشم آورده باشم . یادم هست سال 96را که شروع کردم با خودم عهد کردم دختری صبورتر باشم، مهربانیم را فراموش نکنم و برای اهداف زندگیم بیشتر بجنگم و رویاهایم را فراموش نکنم. تصمیم گرفته بودم که روحیه ام را قوی تر کنم و برای بدست آوردن هرچیزی اگر نقطه ضعفی هست قوت و قدرتش کنم و تلاش کنم...اما اکنون دوماه از امدنم گذشته و در ماه سوم حس میکنم هنوز هم دلم تنگ است...میگویند آدم وقتی کشور را به مقصدی دیگر ترک میکند تا یک زندگی جدید را بسازد حتی موقت ، باید بداند که روزهای سختی و دلتنگی زیادی را میان آدم های جدید تجربه خواهد کرد. علیرغم چیزی که بقیه از کسانی که رفته اند دارند اما زندگی اینجا سخت است...اولین چالشش فرهنگی کاملا جدید است که گاهی تو نمیدانی عکس العمل درست مقابل رفتارهای این آدم ها چیست چرا که تو از یک فرهنگ سرتاسر تعارف آمده ای و رفتارهایی متفاوت میبینی که نمیدانی واقعا واکنش مناسب چیست. دومین چالشش زبانیست که هرچقدر هم مدعی باشی زبانت خوب است، اما از هم زبان مادریت فارسی بوده و گاهی می مانی که حتی واژه درست در این جمله چیست. چالش سومش مسایل عاطفی و احساسیست.هیچ آدمی از اولی که می آید دوست و رفیقی ندارد.تنهای غربت بسیار عمیق تر از تنهایی میان آدم های هم زبان خودت هست. تنهایی غربت گاهی تلخ است، گاهی شیرین . از این بابت شیرین که شاید بتوانی خودت را در جامعه ای آزادتر بهتر بشناسی و خواسته های واقعی خودت را بشناسی تا بتوانی از کلیشه هایی که گاه در ذهنت از بچگی پررنگ شده است رهایی یابی. چالش درس خواندن به زبانی دیگر که خودش داستانیست متفاوت و چالش های مالی ...اوایلی که وارد کشور جدید میشوی، حتی اگر از لحاظ مالی به ریال وابسته نباشی، اما مدام در ذهنت همه چیز را تبدیل میکنی و حسرت میخوری که چقدر ارزش پول کشورت پایین است...میان تمام روزهایی که آدمی اما میگذراند، گاهی از فشار تنهایی، غربت وخیلی مسایل دیگر ، هدفش را گم میکند. گاهی میشود صبح ها از خواب بیدار میشوی و با خودت فکر میکنی من به این دنیا تعلق ندارم، من آدم اینجا نیستم، اما بعد میفهمی که بخشی از دوریست همه این ها..کم کم چالش جدید زندگیت را باور میکنی، میفهمی که مثل همیشه نباید روزمرگی به دامت اندازد..کم کم شروع میکنی به دست و پا زدن ، میفهمی که باید قوی باشی، صبورتر و صبورتر شوی. میفهمی دیگر عجله پاسخ هیچ چز نیست، چرا که اینجا دنیای صبر و حوصله و آرامش است. آدم های اینجا هرچیزی را به مرور زمان به دست می اورند، بر سربدست آوردن هیچ چیز عجله ای ندارند جز نجات جان انسان ها! میفهمی که تنها راهی که مانده همین است. قوی باش. صبور باش و بجنگ برای زندگی زیر آسمان شهری که یک روز دوستش داشتی و دلت میخواست یک روز بیایی و در آن زندگی کنی.