بی سوادان رابطه
یک جا هست گیر میکند آدمی، انگار مرزی باشد که با یک قدم یا این طرف مانده باشی یا رفته باشی که رفته باشی..بی اعتماد شده باشی...گاهی بعضی آدم ها اینطورند، سوادش را ندارند، سواد ارتباط برقرار کردن، سواد رابطه! حتی شاید عجیب آید که گاهی بعضی آدم ها در ارتباط برقرار کردن با عزیزترین هایشان با خودشان درگیر میمانند. اینطور آدم ها تعریف دیگری از دوستی کردن به تو می دهند، تعریفی که فاصله ات را هی بیشتر وبیشتر کنی ازشان. در دوستی کردنت با آن ها آنقدر محتاط میشوی، آنقدر خوددار و خویشتن دار که یک جا چشم باز میکنی و میفهمی دیگر تو، آنی که باید نیستی، یکی دیگری و آن وقت است که پایت از مرز میگذرد. از مرز رفاقت رد شده ای و دیگر حسی نداری، عادت کرده ای به نبود آن آدم ها، عادت کرده ای به بودنشان...عادت کرده ای به همه چیز بی آن که شکایتی داشته باشی و این بدترین اتفاق ممکن است برای دوستی که میتوانست بهتر باشد اگر یکی کمی باسوادتر بود. با آدم هایی که آداب دوستی کردن را نمی دانند، سخت ترین است دوستی کردن..نمیشود...نه که نخواهی... سخت میشود نزدیک شد به این آدم ها. تنها میتوانی در فاصله ای مشخص با آن ها رفاقت کنی...