سبز باشیم
میدانی؟ توان همدلی کردن، همدردی کردن با آدم ها، توان آن که ساعتی با کفش یکی که اندازه ی پایش قد تو نیست راه رافتن در وجود هر آدمی نیست. باید پرورشش داد، باید یاد گرفت که چطوروقتی آدم ها ناراحت و خوشحالند نسبت به آن حسی متناسب نشان داد. راستش به گمانم آن که آدمی همه اش بترسد از خودش را در معرض احساسات قرار دادن و بخواهد کنترل کند خودش را، و از حاشیه امن منطق خود بیرون نرود، کم کم آدمی را به یک ربات تبدیل میکند. به آدمی غیراجتماعی، منزوی که از نزدیک شدن به دیگران دوری میکند و همین است که گاه آنقدر تنها میشوند این آدم ها که حتی در حضور دیگری هم باز تنهایند. سایه تنهایی را با خود یدک کشیدن خوب نیست. آدمی باید یاد بگیرد که رنج ترک شدن ، یا حتی پذیرفته نشدن بخشی از زندگی است. مثل خیلی از شکست ها و موفقیت های آدمی در زندگی کار، تحصیلی ، در ارتباط با بقیه آدم ها گاه ممکن است تنها بشوی، پذیرفته نشوی، آزرده خاطر بشوی، اصلا بشکنی و خورد بشوی...اما باید یاد بگیری که آدمی، زنده ای و تا زمانی که نفس میکشی و جنس تو از آدم است و نه آهن، نباید بگذاری که تنهایی از تو کوهی از قدرت بسازد که ازبیرون آنقدر قوی به نظر آیی که با یک دست درون خالیت از هم بپاشد. باید متناسب قوی ماند، ترکیبی از عقل و احساس برای هر آدمی ضروریست، چرا که تنها یک آدم تنها و افسرده است که از احساسات خویش فرار میکند و به تنهایی خودش پناه می برد. مثل سایه درختان در آب می ماند، که اگر سبز باشی، اگر زیبا باشی، اگر پراز شاخه های میوه باشی، در آب همانقدر هم زیبا به نظر می آیی و اگر سرد باشی، بی میوه باشی، هرچقدر هم که شاخه هایت سنگین باشد و خاص باشی، در آب همانقدر سرد و خشک و بی روح به نظر می آیی ... آدم ها آینه خودشان را در دیگر آدم ها می بینند.سعی کنیم سبز باشی، سرشار از احساس، در دسترس از لحاظ عاطفی و اگر تنها مانده ایم یا تنهایی را انتخاب هم کرده ایم از در دسترس بودن وصمیمیت و نزدیکی با آدم ها نه هراسی به دل راه بدهیم و نه بخواهیم دیگران را مجبور کنیم که مطابق میل ما رفتار کنند.