باید که گل ببرم خودم برای خودم
کم کم یاد میگیری چطور با خودت مهربان باشی، بر سرهراشتباه خودت را کمتر شماتت کنی، کم کم یاد میگیری چطور خودت را در آغوش بگیری و وقت تنهایی خودت را بهتر درک کنی. کم کم با خودت تا کردن را بهتر وبهتر یاد میگیری ، سعی میکنی با خودت مهربان تر باشی، عاشق خودت باشی و بدانی که برسر هر سختی که در زندگی از ان عبور میکنی باید به خودت جایزه بدهی. کم کم تشویق کردن خودت را هم یاد میگیری و میدانی چطور خودت، خودت را آرام کنی . سطح توقعت از آدم ها را به صفر مطلق میرسانی و اگر کسی به تو محبتی کرد ، قدردان باقی می مانی و اگر کسی مهربانی و محبتت را پاسخ نداد و یا ناسپاسی کرد ، نه تعجب میکنی و نه ناراحت میشوی، چرا که میدانی هیچ چیز از هیچکس در این دنیا بعید نیست و دست از شماتت و سرزنش خودت برمیداری... کم کم میدانی که نیازی نیست که همه بدانند تو چه روزهای سخت و طاقت فرسایی را گذراندی تا با خیلی چیزها کنار بیایی، تا تنهاییت را بسازی ، تا بتوانی به قدر زندگی دوام بیاوری .. کم کم میفهمی برای معاشرت با آدم ها حتما نباید از آن ها خوشت بیاید که گاه پیش می آید باید در چشمان آدمی که هیچ از او خوشت نمی آید نگاه کنی وبه رسم ادب ساعت ها با او هم کلام بشوی و عذاب وجدان نگیری بابت آن ... کم کم دنیای درون خودت را می پذیری، بزرگتر میشوی، یاد میگیری سربر شون های خودت بگذاری و خودت را در آغوش بکشی و به خودت بگویی آرام باش رفیق تنهایی ها،طاقت بیاور، صبح میشود بالاخره، آرام باش حال متلاطم ...