اشک های نانوشته!
آدم تا یک جایی باری آدم هایی که دوستشان دارد، برای آدم های عزیز زندگیش وقت میگذارد، عشق نثارشان میکند، حرف میزند، اشک میریزد، لبخند میزند و تمام وجودش را پراز مهرو محبت میبیند برایشان. از یک جایی به بعد اما همه اش میشود اشک های نانوشته، میشود اشک هایی که در پی هرقطره اش داستانی ، خاطره ای نهان شده است. وقتی جاده ای یک طرفه شد، وقتی آن کسی که باید نه تنها پاسخ درخور که بلکه چون دیواری بشود که هرچه بااو ملاطفت میکنی، چون سنگیست که تنها آزار میرساند سکوت و سرسختیش، دل آدمی آزرده میشود، دلگیر میشود آدمی و با تمام حس های منفی دنیا به ناگاه میریزد در دلش. آن وقت یک جا وامیدهد، دیگر پارو نمیزند، کشتی به مقصد نرسیده احساسش را رها میکند و تا مدتی سرگشته می ماند. آدم ها گاه آنقدر راحت نسبت به احساس دیگری بی توجهی میکنند، گاه آنقدر از آدم ها میگذرند و بازی میکنند که طرف مقابل را از زندگی سیر میکنند گاه...باید مراقب بود که با آدم های مهربان زندگیمان که دوستمان دارند چه رفتاری داریم...