پاییز میرسد که مر مبتلاتر کند
نزدیک پاییز که میشد همیشه توی ایران یه جوری دلشوره داشتم، همیشه فکر میکردم این شور و حال واسه شروع سال تحصیلیه و این نگرانی واسه اونه، اما گذشت تا زمانی که رفتم سرکار و بازم اون شور و دلهره به سراغم اومد دم پاییز... الان دیگه میدونم این صدای پای پاییزه، این رنگی رنگی های پاییز و زرد و نارنجی های پاییزه که ولوله میندازه توی دلت. مسحور رنگ میشم و پراز احساس وقتی شاهد تغییر رنگ درختا از سبز به سرخ و زرد و نارنجی و هزاررنگ ناشناخته میشم. درست مثل حسای ناشناخته خودم که سعی در شناختشون و پیدا کردن معنی و مفهومشون دارم. فرقی نمیکنه توی خیابونای لندن باشی یا خیابون ارم شیراز یا وسط ولیعصر توی تهران، پاییز هربار یه جور غافلگیرت میکنه، با صدای پاش، با لرزش نگاش توی برگ ریزونش ، با رنگ لپای سرخ رنگش که مثل رخ یه عاشق خجالتیه و با صدای شرشر بارونش زیر سقف چاردیواریت.