از خلال مکالمه هایم با آقای پدر
Sunday, 23 September 2018، 09:40 PM
هروقت با پدرم راجع به آدم ها صحبتی میکنم و غرغر میکنم، پاسخش به من آن است که من دختری بزرگ نکرده ام که نقش قربانی به خودش بگیرد. در نقش قربانی فرورفته ای و مدام غرغر میکنی. بعد کم کم مرا آرام تر که کرد به من میگوید ، محکم باشی، قوی و استوار، دلت را دریا کن و تنها به یک چیز فکر کن، آن هم توی قوی تر و محکم تری که هیچ چیز نمیتواند ناراحتش کند. گاه به او میگویم نمیشود، کاش همینقدر ساده بود و باز هم غر میزنم و گاه چنان محکم به من میگوید قوی باش که انگار چاره ای دیگر برایم باقی نمیگذارد جز آن که جدی جدی قوی باشم و قهرمان زندگی خودم.
18/09/23