سی و یکم ژانویه 2019
سی و یکم ژانویه 2019 برایم روز خاصیست. آنقدر خاص که تا همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند. اعتمادبنفسم را از دست داده بودم. با خودم گمان میکردم که برای آرزوهایم هرچقدر هم تلاش کنم و هرچقدر هم بخواهم، دست آخر نمیشود که نمیشود... تا زمانی که ایران بودم، آنقدر خواسته بودم همه چیز را و هی نشده بود و هی نمیشد که با خودم فکر میکردم اصلا هرچقدر هم که همه چیز خوب پیش برود، دست آخر باز خوب نمیشود که نمیشود. از بیان شادی هایم، از بیان آن که کوچکترین موفقیتی در زندگیم حاصل شده، چنان ترسی در تمام وجودم حس میکردم که برایم اینطور جاافتاده بود که فکر میکردم هیچ گاه از غم وشادیت دیگر صحبتی با کسی نکن... در ناامیدترین روزهای زندگیم دست دوستی یکی به سمتم دراز شد که به من امید تزریق کرد. به من انگیزه واعتمادبنفسی دوباره داد و تمام تلاشش شد آن که در ناامیدی و تاریکیش برایم شمعی از امید روشن کند. و اما یک سال بعد از شروع فصل جدید زندگی اکادمیکم، آنقدر خوب ارائه یک ساله ام را پرزنت کردم، که همه آن هایی که در جلسه دفاعم بودند ، چنان تشویقم کردند که درباور خودم نمگنجید. سوپروایزرم آنقدر تشویقم کرد، که من هنوز باورم نمیشود که به من گفت برو و تا صدایت نزده ام برنگرد برای جلسه. و داورم، آنقدر از اعتمادبنفسم برای پرزنتم و استرس نداشتنم و ریلکس بودنم تعریف کرد که لبخند بر لبانم محو نشد. همه دپارتمان به من تبریک میگفتند و من با خودم فقط فکر میکردم، چطور اینقدر به خودم باور نداشتم؟ پس چه شد که اینقدر به خودم ایمانم ضعیف شد و چه شد که غمگین ترین روزهای عمرم را سپری کردم و فقط زندگیم داشت برایم تبدیل به یک زندگی از سرعادت تبدیل میشد. خوشحالم. خوشحالم که دوست جدیدی پیدا کردم. خوشحالم که توانستم بار دیگر به خودم ثابت کنم که میتوانم و خوشحالم که دفتر فصل اول زندگی آکادمیکم در دکترا به پایان رسید و فصل دیگری از زندگیم دارد ورق میخورد. این روزهایم را هرگز فراموش نخواهم کرد چرا که در آینده بارها باید به خودم یادآوری کنم که چقدر تلاش کردم برای رسیدن به این نقطه و تیک زدن تک تک آرزوها ورویاهایم.