در حالی که تند و تند درباره مردی صحبت میکرد که زمانی همزمانی که زن داشته ، دوست دختری داشته که کاخ زندگیش را بر ویرانه های زندگی مرد و زنش میساخته، من مات و مبهوت نگاهشان میکردم. دوخانوم همکار را میگویم که خیلی ریلکس وراحت در حال صحبت پیرامون این مساله بودند. تعریف میکرد و میگفت زن را رد کردند رفت، و آن وقت مرد با خیال راحت با دوست دخترش ازدواج کرد و عکسی در موبایلش بود که میگفت حاصل همین ازدواج بوده. من در حالی که با تعجب نگاهشان میکرذم، گفتم یعنی زن داشت اما دوست دختر هم داشت؟ که آن یکی همکار برگشت گفت که آره خب.این روزها خیلی عادی شده همچنین مساله ای، چه عیبی دارد که زن داشته باشی، دوست دختر هم داشته باشی؟ و من به حجم روشنفکری این دو دختر فکر میکردم و همزمان در ذهنم این حرف میکوبید که از ماست که بر ماست، از ماست که بر ماست، از ماست که بر ماست...ما زن ها...ما خودمان میخواهیم...در ذهنم با تمام وجود به تاریک فکری خودم افتخار کردم که به این قبیل عشق و روابط اعتقادی ندارم.