نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۶ مطلب در سپتامبر ۲۰۱۵ ثبت شده است


یک جایی هست که به گمانم در زندگی خیلی از وبلاگ نویس ها و کسانی که می نویسند این اتفاق می افتد، که با تمام عشق و علاقه ای که به نوشتن داری، آرامشی که کلمات، جملات و نوشته ها به تو می دهند، اما دلت نخواهد بنویسی. یک جور مرخصی از لغات و واژه ها، یک جور مهاجرت از دنیای نوشتن به دنیای درون خودت و زندگیت. آدمی وقتی می نویسد، غرقش که میشود دیگر انگار دنیا برایش یک دنیای انفرادی و تنهایی نیست، دنیاییست که با کلمات ساخته، تقسیم کرده ای زندگیت را با نوشتنت. حالا تصور کن، کسی باشی که نوشتن تنها عشقت نباشد، کسی باشی که علایق هنری دیگر هم داشته باشی، شغلت چیز دیگر باشد و احتیاجات زندگیت هم ایجاب کند درگیر مسایل دیگری هم باشی. آن وقت بین همه این ها همانی که بیشتر از همه وقتت را سرگرم خودش میکند را به ناچار برای مدتی کنار میگذاری و من به گمانم برای خلوت شدن زندگیم و پناه بردنم به دنیایی واقعی تر بهتر باشد مدتی ننویسم...همین


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ 30 September 15 ، 09:36
notenevis ...

برای کسی که می‌نویسد ننوشتن سخت ترین کار ممکن روی زمین است، اما این روزها درونم آنقدر خالی از نوشتن شده که در باورم نمیگنجد من همان آدمی باشم که هرروز یک موضوع برای نوشتن پیدا می‌کردم. شاید مدتی مرخصی از نوشتن، شاید خستگی، شاید هم کمی آرامش ذهنی...هرچه هست حس بدی ندارد و این عجیب ترین عجیب زندگیم شده این روزها...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 September 15 ، 13:11
notenevis ...

بعضی آدم‌ها را دوست داری،چون بهشان احتیاج داری و به بعضی دیگر احتیاج داری چون دوستشان داری، و امیدوارم که آدم‌های زندگیتان همه از دسته دوم باشند که اگر کسی را به خاطر خودش بخواهی آن‌وقت وابستگیت، دوست داشتنت و عشقت به خاطر احتیاجت به آن ها نیست. به گمانم مهم‎‌تر از این نیست در عشق به آدم‌ها، که مستقل از نیازت باشد تمام آن دوست داشتنی که نثارشان میکنی.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 September 15 ، 13:09
notenevis ...

آرام باش عزیز من آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رویم، چشم های مان را می بندیم، همه جا تاریکی است.
آرام باش عزیز من آرام باش 
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جائی که تو دوست داری طالع می شود.

شمس لنگرودی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 23 September 15 ، 21:57
notenevis ...

بخشی از کودکی هایم که مادر محترم نگه داشتند برای نسل های بعدی. این کفشای کوچولوی بافتنی هنوز که هنوزه برام اونقدر جذابیت داره که گاهی بیرونش بیارم نگاهش کنم و با خودم فکر کنم قدمای اول همینقدر کوچولو و کوتاه بودند تا کم کم بزرگ شدم و قدم هام بلندتر شد، گام های بزرگتری برداشتم تا این که هستم بشم. شاید دیگه پاهام بزرگتر نشن اما شاید لازم نباشه قدم هام هم بزرگتر بشن خیلی، همون آهسته و پیوسته ریز ریز به هدفام نزدیک تر و نزدیک ترمیشم:)


کفش کودکی ها :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 September 15 ، 21:56
notenevis ...

راست میگفت شاعر که
"پاییز بهار عاشق شده است." 
رخ زردش، آسمان گریانش،
رقص برگان لرزانش، 
صدای گرفته خش خش برگانش 
گویای حال همان عاشق زار است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 15 ، 21:46
notenevis ...

بین فصل ها بهار به دلیل دختربهار بودنم، و بعد از آن پاییز به دلیل رنگی رنگی و پادشاه فصل ها بودنش، زمستان را به خاطر دانه های سفید برفش و سرمایش دوست تر دارم اما تابستان تنها دلیلم برای دوست داشتنش برمیگردد به آن زمان که تعطیلاتی در کار بود. اگر تنها یک دلیل برای دوست داشتن تابستان باشد، فصل آلبالو بودنش شاید باشد. به هرحال هرچه فکر کردم حساب بهار البته، آن هم ماه اولش از حساب بقیه باز هم جداتر شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 15 ، 21:44
notenevis ...

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو

وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من

حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز

یک روز می رسم و تو را می بهارمت


سید مهدی موسوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 15 ، 21:43
notenevis ...
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 15 ، 08:42
notenevis ...

امروز اول مهر است،و تقریبا تمام آن‌هایی که دور وبرم هستند اندراحوالات تنفرشان از روز اول مهر و تداعی تمام خاطرات مدرسه می‌گویند، من اما با تمام سختیش، با تمام آن که همیشه تابستان‌ها آنقدر به من خوش می‌گذشت که اول مهر برایم برابر بود با پایانت تفریح و گردش، اما دبستان رفتن را هیچ‌وقت از یادم نمیبرم.عصرهایش به دیدن کارتون و نوشتن مشق و دوچرخه سواری می‌گذشت و بقیه زمان هم در دبستان و همراه با دوستان جانی جانی میگذشت.از باران‌ها  وسرمای آن وقت ها نگویم که سرمایش هیچ شباهتی به این روزها نداشت. یادم نمی‌رود صبح‌هایی که رادیو اعلام میکرد، به دلیل بارش برف سنگین مدارس تمامی نواحی تعطیل است. به هرحال هرچه هست برایم دبستان از بهترین دوران زندگیم بود. بچگی میکردم، بیخیالی طی می‌کردم، تفریح و درس در کنار هم بود. مادر خوبم معلم بود و آن وقت‌ها برایم هرصبح تغذیه میگذاشت، صبحاته میگرفت و من تمام آن روزها به جز خاطرات خوش کودکیم ، خاطرات خوب معلمی مادر را هم به یادم می‌آورد...من هنوز در عجبم چطور از پاییز و بوی ماه مهر در این حد متنفرید؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 September 15 ، 05:50
notenevis ...