یک جایی هست که به گمانم در زندگی خیلی از وبلاگ نویس ها و کسانی که می نویسند این اتفاق می افتد، که با تمام عشق و علاقه ای که به نوشتن داری، آرامشی که کلمات، جملات و نوشته ها به تو می دهند، اما دلت نخواهد بنویسی. یک جور مرخصی از لغات و واژه ها، یک جور مهاجرت از دنیای نوشتن به دنیای درون خودت و زندگیت. آدمی وقتی می نویسد، غرقش که میشود دیگر انگار دنیا برایش یک دنیای انفرادی و تنهایی نیست، دنیاییست که با کلمات ساخته، تقسیم کرده ای زندگیت را با نوشتنت. حالا تصور کن، کسی باشی که نوشتن تنها عشقت نباشد، کسی باشی که علایق هنری دیگر هم داشته باشی، شغلت چیز دیگر باشد و احتیاجات زندگیت هم ایجاب کند درگیر مسایل دیگری هم باشی. آن وقت بین همه این ها همانی که بیشتر از همه وقتت را سرگرم خودش میکند را به ناچار برای مدتی کنار میگذاری و من به گمانم برای خلوت شدن زندگیم و پناه بردنم به دنیایی واقعی تر بهتر باشد مدتی ننویسم...همین