جوری زندگی کنیم که اگر یک سال دیگر برگشتیم به همین نقطه ای که الان هستیم و خواستیم باز دوباره شروع کنیم به خودمون بگیم باز هم همین راه رو می رفتم ...
جوری زندگی کنیم که اگر یک سال دیگر برگشتیم به همین نقطه ای که الان هستیم و خواستیم باز دوباره شروع کنیم به خودمون بگیم باز هم همین راه رو می رفتم ...
نوشتن از تولدم برایم همیشه سخت است، نمیشود حجم زیادی از غلیان احساسات متناقض درونت را به رشته تحریر بیاوری.متناقض از آن جهت که گاهی با خودت فکر میکنی و میترسی که نکند یک سال دیگری گذشت وتو آن چیزهایی را که باید بدست نیاورذی و ره آورد سن قبلیت ، ره توشه سن بعدت نشد! و زیاد بودن احساسات از آن جهت که بهترین روز زندگی و شاید زیباترین اتفاق برایت باشد که بتوانی "زندگی" کنی! زندگی کنی...چه چیز قشنگ تر از آن که در روزهای نخست بهار، روز طبیعت متولد شوی تا بتوانی دوست داشته باشی، عاشق بشوی، شاد باشی ...چه چیز بهتر از آن که بتوانی کسانی را در زندگی پیدا کنی که هرروز که میگذرذ بیشتر عاشقشان بشوی، اصلا زندگی را به خاطر آن ها دوست داشته باشی. موهبت بهتر از این ؟
تولدم مبارک :)
روز تولدم...آخ از روز تولدم که در سال خاص ترین روز زندگی من بوده و هست همیشه، دلم میخواهد در این روز تنها لبخند بزنم، سرم را بالا کنم و به خدا ، به زمین، به آسمان و به تمام کائنات لبخند بزنم و از خدا بخواهم که مرا در مسیر درست قرار بدهد که بتوانم معنی به این دنیا آمدنم را درک کنم. مطمئنم دختر بهار بودنم بی دلیل نیست، چراکه عشقم به طبیعت، به روزهای بهار، آن هم فروردین ماه را نمیتوانم به هیچکس توضیح بدهم، روزهای بهاری برای من روزهای جوانه زدن است، روزهای از خواب بیدار شدن طبیعت..هرطرف را نگاه میکنم و جوانه ای میبینم، صدای پای آب را که میشنوم، اشک های گه گداری آسمان را که میبینم و میشنوم و لمس میکنم، حس میکنم چقدر به جا و به موقع به این دنیا آمدم، اوایل فروردین ماه ، روز طبیعت ، سیزدهم فروردین ماه و چه قشنگ تر و زیباتر از این ...یادم به وبلاگ بهاردخت می افتد، بلاگفا...روزهایی که در بلاگفا نوشتم و بعد بهاردخت شد ، نوت نویس و بعد هم آن اتفاق لعنتی بلاگفا و مهاجرت به بیان و اینجا دوباره از سر نوشتن.من به بهار دخت بودنم افتخار میکنم و خوشحالم که این در اولین روزهای بهار، درست روز طبیعت پا به این دنیا گذاشتم...
پ.ن: دیروز روز زن بود و برای مادر یک پلاک طلا خریدم و خیلی بابت خریدم خوشحالم.دیشب طی یک حرکت پدر ومادرم برایم تولدی گرفتن که تقریبا 40 نفری بودیم و دورهم خیلی خوش گذشت و هدیه انگشتری طلایی به من هدیه دادند که واقعا خوشحالم کرد. خدایا ممنونم بابت این همه نعمت، بابت این پدر و مادر و خانواده عالی، ممنونم بابت این همه دوستان خوب، ممنونم بابت رفقایی که واقعا نزدیکم بهشون و ممنونم بابت آفرینش بهار و من....خدایا شکرت :)
تنها واژه هایی که نتوان وصفشان کرد، تنها کسانی که حتی اگر فراموش شوند، فراموش نمیکنند، تنها کسانی که شادی و غمت برایشان مفهومی واقعی دارد و تنها کسانی که هرچه از آن ها بگویی بازم هم کم است پدر و مادرند. روز مادر بر تمام زنان و مادران مبارک باشه ❤💜
از عصر دارم فکر میکنم به رابطه خودم با مامانمم. دارم فکر میکنم از وقتی که بچه بودم همیشه یه دوست خیلی نزدیک برام بوده که در خصوصی ترین لحظاتمم حضور داشته و کنارم بوده. هرچی بزرگ تر شدم، بیشتر فهمیدم چقدر دوسش دارم، چقدر خوبه که مثل بعضی دوستام نیستم که نمیتونن همه چیو به ماماناشون بگن. درسته خیلی نگرانم بوده همیشه، و گاهی نگرانیاش اذیتم کرده ولی خب حتی وقتایی که باهم دعوامون شده بازم عین دوتا رفیق بودیم. درسته مامان از لحاظ اعتقادی فکر میکنه دخترش به خودش نرفته و گاهی به خاطر تفاوتای نسل و تفاوت سطح توقعات، خواسته ها و اعتقادات حرف هم رو نمیفهمیم اما بازم همدیگه رو دوس داریم. عاشقشم و میدونم توی تموم مسایل زندگیم نفر اولی هست که میتونم بابت همه چیز بهش اعتماد کنم. روز مادره و من هرچقدر فکر میکنم نمیدونم چطور باید با لغات بازی کنم مامان رو وصف کنم، اصلا چطور امکان داره مامانی که هم بهترین رفیقته و هم مامانت رو وصف کرد؟ مامان جون عاشقتم و روزت مبارک:)
شبا ذهن آدم بازتره واسه فکر کردن. سکوتش دلنشینه. اما اگه شب نشینی بی هدف شد عادت اون موقس که فکر کردن میشه خیال باطل و آزاردهنده میشه. مدت ها بود که شب نشینی نکرده بودم، دلم تنگ شده بود واسه دوران شب نشینیم و اون وقتای جغد بودنم اما خب سرکار رفتن و هدفمندتر شدن زندگی و تموم شدن درسم به این قضیه خاتمه داد و مدتی بود تا این ساعت بیدار نبودم. هرچی هست به نظرم لازمه که آدم گاهی اوقات شب ها رو بیدار بمونه، با خودش فکر کنه و به سکوت شب گوش بده... گاهی واقعا لازمه
خاصیت بهار آن است که عاشقت کند، شاعرت کند، پر از احساست کند، آنقدر که حس کنی برای میلادت هم که روزشمار نگذاشته باشی باز هم هرروزت انگار سرآغازی نو باشد! خاصیت بهار آن است که هرروزش برایت رنگ رنگ از همه رنگ باشد از بس که این فصل خوب است!
بشمار ده!
تا همین چند وقت پیش با خودم فکر میکردم که خصوصیات اخلاقیم شبیه پسرهاست، با خودم تصورم این بود که چرا باید اینقدر با بقیه دخترهای دور و برم متفاوت باشم. فکر و ذکرم شده بود آن که چرا منی که عادت کرده ام به تصحیح اشتباهات خودم، هیچ وقت کسی متوجهم نشده بود؟ امروز یکی به من حرف هایی زد که هنوز با خودم فکر میکنم بیخود و بیجهت دکتر نشده باشد، آن هم دکترای مدیریت از بهترین دانشگاهای دنیا. داشتم با خودم فکر میکردم از بچگیم من را میشناسد و این همه عمیق من را میشناسد، با غرور و افتخار میتوانم همچنان به خودم بگویم که در انتخاب مشاور در همه دوران زندگی اشتباه نکردم. به من میگفت روحیاتت کاملا دخترانه است اما نه یک دختر معمولی، یک دختر بسیار عمیق که سر تمام مسایل زندگیش محکم بوده، قوی و استوار برنامه ریزی کرده و هیچ وقت از خودش راضی نبوده، چرا که در زندگیش از خودش بیشتر و بیشتر توقع داشته مدام. میگفت باید یک نفری کنارت باشد که بتواند از پس تو بر بیاید، چرا که دختر قوی هستی که استانداردهای زندگیت هم بالاست، به کم راضی نمیشوی و برای بدست آوردن و رسیدن به اهدافت حاضری هرکاری کنی... راست میگفت، آدم کمالگرایی مثل من همیشه دنبال پیشرفتش است تا قدم گذاردن به عقب. میگفتهمیشه از اشتباهاتت پند میگیری و سعی در اصلاحشان داری... به جرات میتوانم بگویم بهترین، پرانرژی ترین و زیباترین حرف هایی بودند که در روز اول سال به من گفته شد. خوشحالم و امیدوارم که سال خوبی در پیش باشد.
امیدوارم که بهارتان پراز شکوفه های بهار نارنج، سرشار از عطر و بوی محبت مهربانان زندگیتان باشد، تابستانتان پراز گرمای حضور عزیزتریناتان، پاییزتان رنگین چون رنگ برگان درختان و زمستانتان سپید همچون رنگ دانه های برف باشد، امیدوارم که امسالتان از بهترین سال های زندگیتان باشد. برای خودم و شما یک دنیا آرزوی قشنگ میکنم و امیدوارم که امسال سال وصل و رسیدن باشد و خبری از فصل و جدایی نباشد.
نوبتی هم باشد نوبت نوشتن کوله پشتی 94 است. سالی که گذشت سالی پرماجرا بود، اولین سال کاری و بالطبع ماجراهای کار و موفقیت ها و شکست هایی که از من آدم دیگری ساخت، هدف هایی که جلوی چشمم تک تک پرپر شدند و فکر کردم فراموش شدند اما یک جا به من ثابتشد که همچنان رویاهایم را باور دارم. امسال یاد گرفتم باورها، اعتماد، ایمان و رویاهای هیچ آدمی را دست کم نگیرم و سعی کنم همیشه جوری رفتار کنم که مراقب غرور.، احساسات و عزت نفس دیگر آدم ها باشم. فهمیدم حسم هرگز به من دروغ نمیگوید اما یک جاهایی این خودم هستم که به خودم دروغ های غیرقابل باور گفته ام و خودم را گول زده ام، یاد گرفتم که مهربانی، صداقت، سادگی اگرچه در ظاهر برخورد با آدم ها محکوم باشد، اما در باطن، آن جا که باید در برخورد با آدم هایی که به تو انسانیت را یاد میدهند، به تو ثابت میشود که بهترین خصوصیات اخلاقی هر آدمی می تواند باشد، امسال سکوت را به معنای واقعی کلمه تجربه کردم و فهمیدم سکوت مادر فریادهاست برای آدم هایی که بخواهند صدایت را بشنوند، لزومی ندارد همیشه حرف بزنی. آدم های امسال اگر چه خیلی هاشان عزیز بودند و عزیزتر شدند، خیلی هاشان را از قلبم دوست دارم اما خیلی هاشان راهم با خودم به سال بعد نمیبرم. من خیلی چیزها را در نود و چار جا میگذارم، خیلی رنج ها را، دل گرفتن ها و بغض هایش را، نگرانی ها و اضطراب هایش را، تکه ای از وجودم را که پراز نود و چار لعنتی شد را همین جا، جا میگذارم و به سال بعد میروم. دلم میخواهد آنقدر از نود وپنج استقبال گرم کنم که نتواند با من نامهربانی کند.
پ.ن: از الان اعلام میکنمم از هرگونه اتفاق خوشایند، هدیه، سوپرایز، اسباب شادیم از سمت خودم و دوستانم استقبال خواهم نمود.
پ.ن1: از اون دوستی که تولدم رو خیلی شیک و قشنگ و سوپرایزطور دوهفته زودتر تبریک گفت تشکرفراوان دارم
پ.ن3: دوسال پیش به همت دوستان وبلاگ نویس رسم بر آن شد که همه سال خودمان را مرور کنیم و از شکست ها موفقیت ها و غم ها و شادی هامان بگوییم. هرچند رسمی بود که انگار رها شد به حال خودش اما من همچنان می نویسم.
بیست و نهم اسفند ماه نودوچهار