آن روزی که یک نفر در زندگیش فهمید که میشود رها کرد، میشود رفت واما نمرد، میشود فراموش کرد و به یاد نیاورد، همان روز برگ برنده ای در دستش دارد که میتواند بر دیگرانی که این واقعیت را هنوز درک نکرده اند، برتری اش بدهد.
آن روزی که یک نفر در زندگیش فهمید که میشود رها کرد، میشود رفت واما نمرد، میشود فراموش کرد و به یاد نیاورد، همان روز برگ برنده ای در دستش دارد که میتواند بر دیگرانی که این واقعیت را هنوز درک نکرده اند، برتری اش بدهد.
آدمی درزندگی یک بار دیوانه میشود، تمام وجودش یک باره عاشق میشود و حس میکند تمام قلبش از جا کنده میشود، و همان یک بار تعهد خاطرش را میدهد پی همان یک نفر، دست دلش را میگیرد و میرود پی زندگی عاشقانه با همان یک نفر، اما در زندگی قطعا هستند کسانی که از ته دل میشود دوستشان داشت، برایشان احترام قایل بود، عزیز بودنشان را اقرار کرد، اما آن یک نفر...آن یک نفر داستانش فرق میکند که آنقدر عزیز است و آنقدر مهم است که هیچ کدام آن دیگران به گرد پایش هم نمیرسند و این داستان عشقیست که کسانی که قدر تنهاییشان را دانسته اند ، در انتظارش نشسته اند ...
هستند آدم هایی که ادای آدمیت را خوب بلدند دربیاورند، دم از انسانیت بزنند وخودشان را فرشته های نجات، جانشینان واقعی خدا روی زمین جا بزنند و ژست روشنفکری بگیرند.دنیا پر است از همین آدم ها که اگر مراقبشان نباشی حتی توانش را دارند در عرض چندین ثانیه تمام باورهایت را برباد بدهند و اعتمادت را تمام و کمال از تو سلب کنند و تو را هل بدهند وسط دنیای آدم بزرگ ها، جوری که یک دفعه جا بخوری...دنیا پراست از ادا و اطوارهای همین آدم ها که اگر نبود دنیا جای بهتری میشد.
و قسم میخورم به وقتی که تمام اطلاعات مموری کارت گوشیم با یک کلیک ناقابل از بین میرود و من فقط نگاه میکنم ، نگاه میکنم و بغض میکنم که چطور تمامی عکس های نازنینم یک باره پرید! فلذا دست به دامان نرم افزارهای کمکی بازیابی اطلاعات میشوم تا بلکه عکس های نازنینم برگردند.هق هق
برای یک متولد فصل بهار، آن هم اوایل بهار و در نوروزی سرتاسر شادی و سرور بوی بهار از اسفند فارغ از سال نو ، برایش تداعی کننده تولدی دوباره است... بوی بهار این روزها مست میکند هر عابری را، جوانه درختان آدم ها را نگران خود میکنند، نگاه میکنی و به باور میرسی هربار که خزان هم به پایان رسیده وگرمای دلنشین بهار سرآغازی نو برای تمامی حس های خوب خواهد بود. بهار در راه است و در انتظار تولدی نو ، یک زندگی نو ، در سرم سودایی از فکر و خیال ورویاهای دور و دراز است.
همه ما
فقط حسرت بیپایان یک اتفاق سادهایم
که جهان را بیجهت
جور عجیبی جدی گرفتهایم
فراموشی، فراموشی، فراموشی
...سرآغاز سعادت آدمیست!
سید علی صالحی
راستش این حرفها را از زبان یک دختر میگویم. آن هم یک دختر ایرانی! قبلترها که نوجوان بودم، بچه تر بودم، گاهی تفاوتهایم را که با پسرها میدیدم، تفاوتهای رفتاری جامعه را ، گاهی با خودم دلم میخواست پسر باشم، ناگفته نماند که این احساس فقط به زمانهایی محدود میشد البته که مزیتهای پسر بودن در جامعه را به چشم خودم میدیدم و تصور میکردم من هم اگر پسر بودم چقدر خوب میشد. اما کم کم که بزرگتر شدم به دختر بودن خودم روزبه روز بیشتر افتخار کردم. روزبه روز راضیتر شدم. همین که برای زندگیم تلاش کنم، با تمام وجود برای بدست آوردن رویاها و آرزوهایم بجنگم، برای داشتن حقوقی برابر پای همه سختیهایی که مردها فکر میکنند فقط مال خودشان است بایستم ، برای خودم احترام قایل باشم و خودم را دوست داشته باشم و مهم تر از همه این ها آن که در کنار همه اینها جلوه احساساتم را هم در سراسر زندگیم ببینم وبا احساساتم زندگی قشنگی داشته باشم خودش یعنی یک دنیا دلیل برای رضایتم از دختر بودنم.این که با تمام وجود به این مساله باور داشته باشم که خوشبختی هیچ زنی در گروی حضور یک "مرد" نیست و میشود به تنهایی مستقل بود و زندگی شاد و خوبی داشت برایم از دختر بودنم یک جلوه خیلی زیبا ساخته که به نظر میرسد تمام تفکرات دوره بچگی و نوجوانیم خیالی خام بوده و بس...
به هر حال هشت مارس روز جهانی زن مبارک باد بر همه زنان ایران و جهان
پرندهای که به قفس عادت کرده باشد، روز اولی که آزادیش را جشن بگیرد یا پرواز را کمی یادش رفته، یا بال و پرش درد دارد. فکر میکنم قصه آدمها باشد...فرق نمیکند زندانی افکارت بشوی، یا زندانی یک آدم دیگر یا زندانی آدمهای دیگر یا حتی زندانی باورهایی که با قطعیت از آنها دم میزدی. هرگونه تغییر بزرگ احتمالا باید تو را با یک هول و هراس و یک ترس ناشناخته روبرو کند، درست مثل همان پرنده احتمالا ابتدا کمی درد دارد همه چیز، اما به آزادیش میارزد. همین است که بزرگان میگویند نباید زندانی افکار بود، زندانی افکار شد، و شاید بدتر از آن زندانی آدم دیگر...باید آنقدر توان داشت، آنقدر آزاد بود، که با فراغ بال و خیالی آسوده پرواز کرد و یک حس زایدالوصف آزادی را با تمام وجود حتی برای لحظاتی تجربه کرد. نسیم لطیفی که صورتت را نوازش میدهد به وقت پروازو تنفس هوایی که درونش تو را به هیچ کس و هیچ چیز محدود نخواهد کرد و این نهایت وارستگی هرآدمی میتواند باشد. به قول احمدشاملو حرف زیبایی میزند که "پنجه در افکنده ایم با دست های مان به جای رها شدن. سنگین سنگین بر دوش می کشیم بار دیگران را به جای همراهی کردنشان".
پ.ن: از تاملات روزهای آخر سال همین بس که مجددا ذهنم برای نوشتن و خیالپردازی و رویاپردازی بیدار شده واین اتفاق خوشیمن رو میذارم به حساب سال 94 از همین الان!
روزی می آید که به دخترم خواهم گفت که زن بودن همه اش درد نیست اگر به تو یاد بدهم خوب از پس احساساتت بر بیایی، زن بودن همه اش تماشای موفقیت مردان جامعه ات نیست اگر تو دانشت، استقلال روح و فکرت آنقدر باشد که محکم پابه پای آن مردان نابرابرانه در رقابت های علمی و کاری موفق از امتحان بیرون آیی، زن بودن همه اش رنج نیست آن وقت که نه ماه به انتظار کودکت نشسته ای در حالی که میدانی از نظر قانون حقی بر گردنش نداری چرا که قانون را مردان سرزمینت نوشته اند، زن بودن سخت نیست اگر به تو یاد بدهم جلوه خوب زنانه ات را به وقتش چنان به نمایش بگذاری که همه مردان را به زانو در آوری، به او خواهم گفت زن بودنت را قدر بدان، در دنیای بیرون تنها به انسانیت فکر کن و درونت را زن نگاه دار تا به وقتش حتی بتوانی مسیر قانون را به راحتی تنها با رفتار و منشت به نفع خودت رقم بزنی، آنقدر محکم و مستقل باشی که هر ناملایمتی را دوام بیاوری و هوش و ذکاوت زنانه ات را به رخ بکشی.
#روز_جهانی_زن #8مارس
بهترین و نزدیک ترین دوستان آدمی همان ها هستند که رابطه ات با آن ها چهارفصل است، سردی دارد، گرمی دارد، بهار دارد و زمستان دارد. آن هایی که در اوج دلخوری هم باز ته دل هردوتان قرص است که همه چیز به حال سابق برمیگردد، بهتر از قبل، قوی تر و محکم تر از قبل! مثل گرهی که باز شده باشد، گره قلب های دو دوست هم ممکن است شل بشود، اصلا جدا بشود اما دست آخر گره را محکم تر میکنند که جدانشدنی بشود و محکم کاری بشود. بهترین دوستی ها همان ها نیست که همیشه همه وقت در خوشی ها کنار هم باشند دونفر، بهترینش همان حالتیست که دلشان به هم گره خورده باشد و ناملایمات روزگار از هم جدایشان نکند.