بعضی مسایل در زندگی یک حد دارند، یک حد برای شروع مجدد، یک حد برای تمام کردن همیشگی...حدی که برای هرشخص تعیین کننده است...مثل حد حماقت ، مثل حد مهربانی، حد صبر، حد درس خواندن، حد صداقت...یا حتی حد بیماری و تحمل آن ...از حد که گذشت درست مثل ضرب المثل آب که از سر بگذرد میشود، یا تو را خفه میکند و مجبوری میشوی به زور سرت را بیرون آب بیاوری تا زنده بمانی، یا می میری...درست مثل مسیر اشتباهی که در جاده ای هموار بروی که یا دور میزنی و برمیگردی یا تا تهش را ادامه میدهی...هرچه هست این "حد" در زندگانی همیشه تعیین کننده بوده، مثل کسی که یک روز زیادی مهربانی کرده، زیادی صادق بوده، زیادی پرحرفی کرده و اما از حدش گذرانیده، مست بوده، ندانسته چه کرده و اما حال برگشته از همه چیز، "به اندازه" مهربان است، "به اندازه" حرف میزند و "به اندازه" صادق است و اما سکوت را گاهی از حد میگذراند چرا که لازم است ، چرا که باید صبور بود و صبور و صبور و سکوت کرد و سکوت و انتظار کشید...حدی هست در زندگی که گاهی تنها باید از سر بگذرانیش تا مفهومش را عمیق درک کنی مثل حد سکوت و صبوری و انتظار ...