زخم زننده میشوند، طعنه و کنایه میزنند، حالت را میگیرند، اما عاشق همان ها میشوند که خوب بتوانند تملقشان را گویند، خوبی ها و بدی ها را بچینند کنار هم، روراست نباشند و هرچه دروغ است را تحویلشان بدهد...انگار هیچکس خوب خودش را نمیشناسد، انگار هیچکس چنان که باید از خوبی های خودش باخبر نباشد، انگار همه دلشان بخواهد نقاط ضعفشان هم بشود نقاط مثبتی جهت تملق...اما تب و توانش را انگار نداشته باشم، نمیتوانم جز خوبیشان از بدیشان هم تعریف کنم...گاهی لال میشوم اما مقابل زخم زبان ها، طعنه و کنایه ها، چرا که گیج و مبهوت می مانم بین آدم هاکه رفتار درست چیست؟