نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۶۱ مطلب در آوریل ۲۰۱۶ ثبت شده است

زخم زننده میشوند، طعنه و کنایه میزنند، حالت را میگیرند، اما عاشق همان ها میشوند که خوب بتوانند تملقشان را گویند، خوبی ها و بدی ها را بچینند کنار هم، روراست نباشند  و هرچه دروغ است را تحویلشان بدهد...انگار هیچکس خوب خودش را نمیشناسد، انگار هیچکس چنان که باید از خوبی های خودش باخبر نباشد، انگار همه دلشان بخواهد نقاط ضعفشان هم بشود نقاط مثبتی جهت تملق...اما تب و توانش را انگار نداشته باشم، نمیتوانم جز خوبیشان از بدیشان هم تعریف کنم...گاهی لال میشوم اما مقابل زخم زبان ها، طعنه و کنایه ها، چرا که گیج و مبهوت می مانم بین آدم هاکه رفتار درست چیست؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 April 16 ، 19:16
notenevis ...

باید جواب داد ، نباید همیشه سکوت کرد، نباید رخوت به جانت افتد و مرز بین پاسخ دادن و ندادنت گم بشود، اما برای کسی که جواب دادن و ندادنت فرق ندارد، چه فرق میکند، چه سکوت کرده باشی، چه تند و تند پشت هم حرف بافته باشی و گره های فرش دلت را باز کرده باشی داده باشی دستش...نمیفهمد...نمیخواهد که بفهمد...باید فرق را دانست، بین کسی که جوابت برایش مهم است و کسی که بی پاسخ ماندنش به معنی احترام بیشتر به طرفین است...



*شعر از هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 April 16 ، 19:10
notenevis ...

همین که آغازگر خوبی نباشی و همیشه پایان دهنده خوبی بوده باشی، یعنی از ابتدا رهایی برایت شروع آزادیت ... کاش یکی اما باشد که آغاز و پایانم بشود، آن طور که نتوانم مرزش را بیابم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 April 16 ، 19:06
notenevis ...

کاش کسی نیاید تا در خرمنزار دل کسی دیگر شمع روشن کند، کاش کسی هوس نکند نوری در دل کسی بیاندازد، چراغش را دستش بگیرد، درون دل کسی رخنه کند، حالش را خوب کند، از تاریکی بیرونش بیاورد  وآن وقت بی هوا، یکهو رها کند همه چیز را...همان شمع خرمنزار را به آتش میکشاند، میسوزاند هرچه هست و نیست را ، آن وقت است که آنش افتد به جان آدمی...کاش کسی باشد که همه این ها را بداند...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 April 16 ، 19:03
notenevis ...

 دلتنگی ...امان از دلتنگی وقتی برای کسانی باشد که کنارت هستند، وقتی برای کسانی باشد که یک طرفه باشد همه چیز، دلت تنگ میشود، قلبت از جا کنده میشود، میخواهی فریاد بزنی، اندک اندک خودت را اما میکشی کنار، دیگر نمیگویی دلتنگی...دیگر نمیگویی که حالت چه حال است...سکوت میکنی، دلتنگیت میشود سکوت، رنج، قلبی بی قرار که کم کم همه اش میشود مردن چیزی درونت...تحمل دلتنگی برای کسی که در کنارت ، در دلت زندگی میکند، تا کسی که ازتو دور است هزار هزار بار سخت تر و سنگین تر است...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 April 16 ، 18:59
notenevis ...

کاش خیلی چیزها را میشد دانست، کاش میشد از گذشته و آینده واقعی باخبر بود...کاش میشد فهمید که مثلا آن روز که دوستت داشت و چیزی نگفت، چه در دلش گذشت، کاش میدانستم آن روزی که سرت فریاد کشید و ازتو خواست که رها کنی همه چیز را در ذهنش چه میگذشت...کاش میدانستم ارزش واقعی دوستی و رفاقت چقدر است؟ کاش میشد بدانم که بزرگترین حسرت آینده چه خواهد بود ...یا زمانی که عاشق شدی در ذهنت چه چیزی گذشت که دل دادی؟ کاش میتوانستم به دوستانم به وقت نیاز یاری رسانی کنم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 April 16 ، 18:54
notenevis ...

مثل رودخانه می مانند، آدم ها را میگویم، میتوانند عمیق باشند اما جوری زلالت و آرامششان جلبت کند که دلت بخواهد درونشان باشی و زندگی کنی، و میتوانند آنقدر سطحی باشند و کم عمق که دلت  نخواهد حتی کشفشان کنی، از بس سر و تهشان مشخص است، از بس هربار همه چیزشان برایت رو بوده...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 April 16 ، 18:50
notenevis ...

عادت رنج میزاید، عادت لعنتی...اگر حواست نباشد، اگر برنامه ای نداشته باشی، اگر چند سال آینده زندگیت را پیش بینی نکنی، حتی روزهایت را بی هدف سپری کنی به عادت کردن هم کم کم عادت میکنی...باید مراقب بود، باید حواست را جمع کنی که رنج عادت کردن به جانت نیوفتد، مثل بختک می ماند، روی زندگیت می افتد و نابودت میکند...باید مراقب بود فقط...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 April 16 ، 18:47
notenevis ...

 گاهی یادت میرود شروع کردن را، آغاز را ، از بس هر بار رها کردن ، تمام شدن و پایان را تجربه کردی ، از بس هربار خواستی و نشد، تلاش کردی و نرسیدی، پیروزی خواستی وشکست شد...شروع رو گاهی باید یکی به یادت آورد، یکی مسبب آغازت بشود، یکی باشد که چیزی درونت زنده کند که مرده باشد درونت...مثل زن آبستنی که بچه ای درونش مرده باشد، گاهی درونت حس آغاز می میرد، با یک اتفاق ، با آمدن یک نفر درونت جوانه ای سر در می آورد و رشد میکند، مثل بذری که درون خاک بکاری ، مراقبش باشی ...جایی میان پایان قبلی وشروع مجدد میشود آن وقت که منتظر شروعی مجدد میشوی...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 02 April 16 ، 20:12
notenevis ...

هم نزن ... هرچه بیشتر هم بزنی، حل نشدنی تر میشود...گاهی هم اینطور است ، آدمی دلش میخواهد غصه هایش را، شکست هایش را هی هم بزند، هی با خودش مرور کند همه چیز را، مو را از ماست بکشد...غافل میشود از آن که وامصیبت میشود همه چیز، هرچه بیشتر هم بزنی، بیشتر میرسی به آن که ته نشین میشود همه چیز هرچه بیشتر همش بزنی، درست مثل ظرفی خاکشیر که هی با قاشق همش میزنی و نهایت همان لحظه که رها کردی تمام خاکشیرها ته ظرف می نشینند، اعصاب خورد و خاکشیر شده ات را هی ته نشین تر نکن...بگذار تا زمان خودش در ظرف خودش همه چیز را حل بکند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 02 April 16 ، 20:06
notenevis ...