میدانی؟ زندگی درست یک کتاب است...کتابی با فصول مختلف، هر فصل یک پایان دارد، یک نقطه پایان...درست مثل سوت پایان هر مسابقه ، اما مهم است در چه فصلی هستی، برخی فصل هایش مهم تر است، برخی اهمیتشان آنقدرها هم نیست و برخی هم آنقدر بی اهمیت است که باید سرسری از ان ها بگذری و حتی دنبال نتیجه گیری هم نباشی...اما گاهی نتایچش تلخ است، گاهی شیرین...نمیشود از زندگی زیاد توقع داشت، نمیشود انتظارت را انقدر بالا ببری که هربار سرخورده بشوی...گاهی هم باید تکیه بدهی به صندلی راحتیت ، لم بدهی و لیوان چایت را در دست بگیری و بگذاری تا نتیجه تلاشت تو را غافلگیرت کند وهربار با خودت در نظر داشته باشی که همیشه آخر داستان خوب است و اگر اکنون خب نیست پس هنوز اخرش نیست ...این یعنی بدانی که حتی تلخ ترین لحظات تو شاید یک روز انقدر تو را قوی بار اورد که یک روز اگر به عقب برگشتی از ان ها به خوبی یاد کنی...