نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۸ مطلب در نوامبر ۲۰۱۸ ثبت شده است

داشتیم بحث میکردیم، بر سر آرزوهای دیروزمان، رویاهای امروزمان، شمردن حسرت های حال حاضرمان. دیدم جایی میان دیروز گم میشوم اگر ادامه بدهم. گاهی رویای دیروزت فانتزی امروزت میشود، آنقدر دور و نزدیک به خیال که تصور میکنی دختربچه ای درونت هست که گاهی در زندگیت به جایت فقط آرزو میکند، بی قید، بی توجه و لاقیدتر از آن است که بادکنک خیالاتش را رها کند یا حتی گمان کند یک روز بادکنک میترکد و دیگر نداردش... بعضی رویاهای زندگی تنها یک فانتزی و خیال است، نه ضمانت واقعی شدنشان هست، نه تاب و توان رها شدنشان، دلیلی هستند برای لبخندت، برای بازی های کودکانه کودک درونت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 November 18 ، 11:46
notenevis ...

از یک جا به بعد روابط آدمی حرفی برای گفتن ندارد، چیزی نیست جز رانندگی در شب در یک جاده بی انتها با پیش زمینه ای از موسیقی متن شب... خبری از هیجان و شور کورکورانه آن ابتدای مسیرنیست اما احترام و درک متقابل هست، آنقدر اعتمادو علاقه ریشه دوانیده که هیچ تندبادی نتواند بیرونش بکشد. آن وقت اگر هنرمند باشی دچار تکرار ملال انگیز نمیشوی و عاشق شب باقی می مانی و تا خود صبح هم که باشد در جاده رابطه ات میرانی و لذت میبری و اگر ناشی باشی و دچار عادت بشوی، یک جا خوابت میبرد و رابطه به ته دره میرود، می میرد...از یک جا به بعد خود رابطه معضل نمیشود که تروتازه و پر شور و هیجان نگه داشتنش است که اهمیت پیدا میکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 November 18 ، 10:41
notenevis ...

چقدر خوب می‌شد سقف آسمان کوتاه‌تر بود، مثلا هروقت که از روی تخت خودت خوابیدن خسته می‌شدی می‌رفتی روی ابرها می‌خوابیدی، البته بی‌آن که کسی بداند کجا رفته ای، یک نردبان می‌گذاشتی از آن بالا می‌رفتی وروی ابر می‌خوابیدی، بعد هم از تخت ابریت تمام ستارگان بالای سرت را نگاه می‌کردی، فکرش را بکن، ستاره‌ها پشت ابرها پنهان شده اند، درست مثل بازی قایم باشک و آن وقت تو زرنگی می‌کنی و روی ابرها می‌روی، بعد هم ستارگان را تماشا می‌کنی. من هنوز تک ستاره ام را پیدا نکرده‌ام، فکرش را که می‌کنم دیگر خجالت می‌کشم به آسمان پرستاره هم نگاه کنم، آخر میدانی؟ تمام ستارگان به من چشمک می‌زنند، حس خوبی ندارد میان این همه ستاره تک ستاره‌ای نداشته باشی که مجبور باشی به همه‌شان زل بزنی و شب‌ها بی‌خواب بشوی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 13 November 18 ، 10:50
notenevis ...

آدم ها عادت به خراب کردن محبت‌ها دارند و اما این تو هستی که باید عشقت را نثار همه چیز و همه کس کنی، رها، آزاد، حتی اگر بالت را قیچی کردند باز هم پرواز را فراموش نکن ، در اوج باش همیشه...روزی روی این کره خاکی یک نفر به تو بال پرواز کردن دوباره می‌دهد، آنقدر که بر اوج کوه‌ها و دشت ها نغمه پرواز سر بدهی.برگ ریزان پاییز را هرگز باور مکن، گمان مبر که همیشه برگ‌ریزان است، یک روز هم برگ برسر درخت می‌ماند و سرسبزی و استواری درخت روزهای زندگی را بهاری می‌کنند. آدم‌ها معنای دوست داشتن را لجن‌مال کرده اند، به گند کشیده‌اند مفهوم به این زیبایی را، اما تو باورش داشته باش، درست مثل من.عشق چیزی فراتر از هورمون‌هاست، همانی که در امتداد زمان و در امتداد یک دوست داشتن طولانی به وجود می‌آید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 November 18 ، 19:14
notenevis ...

خرمالو را دیده ای؟ اگر نرسیده باشد طعم گسش برایت بدترین مزه ایست که میتواند حالت را حتی به هم بزند، زیادی که برسد اما له میشود و خوردنش خالی از لطف و لذت میشود. حکایت روابط ما آدم هاست، اگر نرسیده باشد، میوه اش هنوز کال باشد طعم نارسی و خام بودن دارد و اگر زیادی رسیده باشد، بی آن که جایگاه و رتبه و مقام آدم های مختلف در ان نامشخص باشد، طعم عادت و تکرار میدهد. باید مراقب بود که روابط نه آنقدر خام بماند که نرسیده مجبور بشوی تمامش کنی و نه آنقدر برسد که دستت به هیچ جایی بند نباشد الا یک طناب سست روی پلی معلق میان زمین و هوا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 November 18 ، 20:52
notenevis ...

دلتنگی یک احساس است، گاهی ناب و گاهی بی تاب ترین احساس ممکن. همیشه دلتنگی آدمی شامل حال یک نفر با چند نفر خاص نمیشود... گاهی احساسی هست که در خصوصی ترین لحظات زندگیت لانه میکند، خانه میسازد درونت، خاموشت میکند، آن وقت نه میل سخنت هست، نه توان وصف حالت. یک حس خلا که گاهی معنای خوشبختیت را در تنهایی جور دیگری برایت تعبیر میکند. دلتنگی هرچه هست بهتر همانست که در خلوتت چون یک راز باقی بماند تا به وقتش درمان بشود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 November 18 ، 11:53
notenevis ...

مهم نیست چه کسی بیشتر از همه مرا دوست دارد، مهم نیست چه کسی تو را... مهم آن است که آدم ها همدیگر را آن گونه که خودشان در خلوت و تنهایی خودشان دوست دارند و میگویند" یکی باشد که اینطور و آن طور دوستم داشته باشد." دوست داشته باشند... آن وقت حرف هم را بهتر میفهمند، به درک بهتری از هم میرسند و شاید گاهی از رفاقت ها و دوستی ها که بگذریم به روابطی از نوع دیگر هم برسیم و چیزی تحت عنوان "عشق" را یافتیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 November 18 ، 11:53
notenevis ...

یکهو یک روز چشم باز میکنی و خودت را دیگر غمگین نمیبینی، با خودت مهربان تر از قبل شده ای، دست برسر خودت میکشی، نوازش میکنی روحی را که آزرده شده از دست آدم هایی که میرفتند تا برای همیشه در زندگیت بمانند و اما سمی بودند. چون مارسمی که دور وبرت هی سروصدا کند و بخزد و تو به ان جذب بشوی، بازی کنی ، بی ان که بدانی چه خطری دارد تهدیدا میکند و یکهو قبل از ان که نیشش را در تمام تنت فرو کند و برای همیشه از زندگی ساقطت کند و بمیراند تو را ، فاصله میگیری و دورترین میشوی. یکهو یک روز صبح چشمان زیبایت را باز میکنی، حس میکنی دختری شادمان، شوخ و شنگ و پرانرژی درونت تو را به بیرون دادن درونت تشویق میکند. آن وقت است که گوشیت را دستت میگیری، از تمام تکست ها، عکس ها و تماس هایی که از آدم های سمی زندگیت هست پاکسازیش میکنی، دفتر رویاهایت را شروع به خط خطی کردن میکنی، از میان خط هایت طرح های زیبای رویاگونه ات را باز هم می یابی و شروع به نقشه کشیدن میکنی، نقشه راه زندگیت با پیش بینی تمام احتمالاتی که ممکن است در لحظه ای یک رویایت را نقشه برآب کند... درون خالی از تمام ادم های سمی ،  پراز حس زندگی ، سرشار از آدم هایی که عاشقشانی هستی و عاشقت هستند و برایت هرکاری میکنند تا آرام باشی، شاد باشی و عشقشان بی دریغ و بی قید و شرط است... حال میدانی که انرژی منفی را از زندگیت الک کرده ای... با نیم نگاهی به آینده ات ، لبخند امیدوارانه ، محکم، قوی، مقتدر و با تمام وجود روبه جلو شروع به حرکت کردن میکنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 November 18 ، 15:26
notenevis ...