خدا نکند انسانی از خوب بودنش خسته بشود، خدا نکند آدمی بشود که مهربانیش هربار نگران و آزرده خاطرش کرده، چرا که آن وقت است که می ماند بلاتکلیف، نه بد بودن را بلد است و نه توان خوب ماندنش است. نه پای رفتن و نه تاب ماندنش است، آن وقت است که میگریزد؟ هجرت از دنیای آدم ها به خلوتی که درونش پوچ پوج است، سکوتی که قالبش تنهایی ای است که خودخواسته نبوده، که لذت بخش نیست و آدم هارا از خوب بودنشان خسته نکنیم تا دنیا از رودخانه محبتشان، حضور جاریشان پراز خوبی بشود.