نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۴۶ مطلب در مارس ۲۰۱۸ ثبت شده است

گاهی باید به زمان اجازه بدهی که جلو برود، بگذرد و یک سری مسایل رو برایت روشن کند، روز به روز بریات روشن تر شود تا جایی که آنقدر روشن بشود برایت که نورش چشمانت را اذیت کند و تازه متوجه بشوی که چقدر مساله برایت آزاردهنده بود و چقدر درگیرش شده بودی، آن وقت است که تازه میفهمی که آن مساله مدت ها پیش برایت حل شده بود، مدت ها پیش بود که خودت با خودت مساله را واکاوی کرده بودی و به نتیجه ای هم رسیده بودی اما تنها نمیتوانستی هضمش کنی و قبولش برایت سخت ترین کار ممکن بود، اما زمان با روشن کردن همه چیز به تو ثابت می کند آن همه مدت چقدر خودت را بیهوده اذیت کردی که الان بعداز آن همه مدت روشناییش چشمانت را آنقدر اذیت می کند، اما انگار تلنگری به تو زده شده باشد که برای همیشه مساله را ببوسی و کنارش بگذاری و آن را جزو مسایل حل شده زندگیت و تجربه هایت دسته بندی کنی ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 March 18 ، 21:03
notenevis ...

خودت بودن در دنیایی که مدام تورا یک جور دیگر میخواهد و مدام آنقدر تو را امتحان می‌کند که عوض شوی کار خیلی شجاعانه ایست...میدانی؟ سخت است عوض شوی اما عوضی نشوی. گاه آنقدر همه چیز سخت میشود و به یک باره تمام باورهایت به هم می ریزد که سخت میشود قلبت را راضی کنی که بازهم به خودش اعتبار بدهد و به خودش بقبولاند که مسیر درستی در زندگی پیشه کرده و تنها گناهش خودش بودن میان دنیای پراز رنگ و ریای آدم هاست...همیشه هنگام از دست دادن آدم هایی که برایم عزیز بوده اند  واما از چشمم افتاده اند با خودم می گویم چیزی از دست ندادی دخترجان.تو کسانی را از دست میدهی که دوستت نداشتند  ولیاقت ماندن در زندگیت را نداشتند و اما آن ها کسی را از دست دادند که آنقدر عزیز بودند برایش که مثل و مانندش سخت در این دنیا پیدا میشود و قلبم آرام میگیرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 March 18 ، 23:22
notenevis ...

دختر ترسویی نیستم، اما محافظه کار تا حدی. همیشه در جزیی ترین کارهایی که نیاز به فکر کردن بیشتری داشته دست به عصا جلو رفته ام، بعضی اسمش را گذاشته اند زیرکی، اما لغتی که صدق نمیکند دقیقا همین زیرکیست که من اسم رفتارم را دقیقا همان محافظه کاری و احتیاط میگذارم. گاهی اما خسته شده ام از زیادی محتاط بودن، زیادی کنترل کردن خودم برای بیان نکردن تمام آن چه که احساسش میکنم، اما چاره ای ندیدم... آدم ها پیچیده تر از آن رفتار کردند، غیرقابل پیش بینی تراز آن بودند که وابدهم و فارغ از هرچه هست و نیست، بی مانع، بدون هیچ فکری درباره آینده جسورانه رفتار کنم. جایی در کتاب بابالنگ دراز جودی در نامه اش میگوید سخت است آدم تمام مدت حواسش را جمع کند که آن چه را که احساس میکند، بر زبان نیاورد و شخصیت من عجیب شبیه جودی ابوت است و خیلی از دوستانم هم به من گوشزد کرده اند شباهتم را. اما همه این ها را گفتم که بگویم گاهی آن قدر جسور میشوم، آنقدر بی پروا تصمیم میگیرم، آنقدر بی مهابا خودم را از هرچه مانع فکریست رها میکنم و پای همه چیز می ایستم که جبران تمام احتیاط ها و محافظه کاری ها میشود و اینطور وقت ها عجیب میجسبد این حس رها شدن و شجاعتی که در خودم حس میکنم. خواستم بگویم محتاط بودن خوب است، یا لااقل من راضیم از این صفت اما به فراخور حال وادادن هم لذتی دارد که آدمی فقط خودش میتواند زمانش را تشخیص بدهد. اینطور که زندگی کوتاه تر از آن است که همیشه در قید وبندهایش اسیر کنی خودت را و چون عنکبوتی فقط به تار خودت محدود بشوی.همین



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 March 18 ، 22:01
notenevis ...

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت


جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند واگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیرتوجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. …

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.

هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.



دوستدارتو : بابالنگ دراز‬

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 March 18 ، 21:40
notenevis ...

آدم ها می آیند، می روند،  تکانت می‌دهند، متنفرت میکنند، از خودت ، از زندگی، از خودشان ... قضاوتت میکنند و گاه کاری میکنند که دست از زندگی کردن میکشی حتی...اما این ها همه تا آن جایی هست که هنوز نتوانستی قدرو ارزش واقعی خودت را بدانی، یک جا دست میشکی از آدم ها و دیگر مهم نیست تکان دادن هایشان، تنفرت از آن ها را  و تنها چیزی که در این زندگی مهم میشود، تو میشوی، همان تویی که از آن در این دنیا فقط یکی هست و دیگر نیست. آن وقت تنها مساله زندگیت میشود، عشق نه بغض و کینه و تنفر، تنها مساله مهم میشود مهربانی و خودت بودن و دیگر مهم نیست هرچقدر هم دیگران قضاوتت کنند یا پشت پا بزنند به مهربانی و محبتت چرا که تو بابت خودت بودن به هیچکس پاسخی قرار نیست بدهی و قرار هست از زندگیت تا میتوانی لذت ببری و هرروزت را فقط زندگی کنی...قرار است افسانه آن که تو فقط یک بار فرصت زندگی کردن را داری را پشت دربگذاری و هرروزت را تمام و کمال جوری زندگی کنی که اگر یک روز به عقب بازگشتی به تک تک لحظاتت با افتخار نگاه کنی...ً

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 March 18 ، 23:43
notenevis ...

دوستی پرسید احساس خوشبختی میکنید؟ راستش در ذهنم خیلی چیزها تداعی شد، دنبال جوابی گشتم که باید بدهم. دنبال آن که واقعا احساس خوشبختی میکنم؟ واقعا نهر زندگیم آنقدر جاریست که از صدای گذارش روی سنگ ها لذت ببرم... میدانی؟ خوشبختی خیلی حس مقطعیست از دید من. آنقدری که نتوانی به این سوال جواب قطعی بدهی. احساسات آدم در هر حالی در حال تغییر است و آدمی در هر مقطعی از زندگیش یک عالمه آرزو دارد که به هردلیلی هنوز به آن ها نرسیده است تا خودش را خوشبخت خطاب کند. اما میشود گفت خوشبختی مقطعی را به قول همان دوست با بستن چشمت و کشیدن یک نفس عمیق بتوان گفت که بله، من خوشبختم به خاطر سلامتی خودم و عزیزترین هایم و خیلی چیزهای دیگری که بخواهی بشمری ناشمردنیست. اما خوشبختی واقعی، آن خوشبختی که آدم های کمالگرا و شاید ایده آل طلبی همچون من دنبال آن هستند، شاید در بلند مدت، در گذر زمان بدست آیند و شاید هیچ وقت ناعدالتی دنیا و روزگار اجازه ندهد تو به آن برسی. هرچه هست، خوشبخت بودن یک احساس است که گاه هست و گاه نیست، دل به آن نباید بست چرا که بدبختی در این دنیا وجود ندارد، هرچه هست فقدان گاه و بیگاه خوشبختیست که نامش بدبختی نیست!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 March 18 ، 22:41
notenevis ...

آرزو کن واسه فردا اگه امروزتو چیدن


آرزوهاتو بغل کن آرزوهات همه چیتن


اگه دنیات رفته از دست ، اگه غمگینی و بی کس


آرزو کن که حواسِ یه نفر هنوز به تو هست


زندگی همین یه باره ، نزار فرصت بره از دست


آرزوهاتو بغل کن ، تا خدا هست زندگی هست


یکیو خواستی و رفته ، من میفهمم که چه سخته


داره با خاطره بازی ، میگذره روزای هفته


وسط این همه کابوس ، یادش آرومت نکرده


آرزو کن اگه شاده ، دیگه هیچ وقت برنگرده


عشق آدم هر جا باشه ، یادش آرزو میسازه


پس به یاد اون شروع کن ، با یه آرزوی تازه


آرزو کن واسه فردا ، اگه امروزتو چیدن


آرزوهاتو بغل کن ، آرزوهات همه چیتن


اگه دنیات رفته از دست ، اگه غمگینی و بی کس


آرزو کن که حواسِ یه نفر هنوز به تو هست


زندگی همین یه باره ، نزار فرصت بره از دست


آرزوهاتو بغل کن ، تا خدا هست زندگی هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 March 18 ، 13:55
notenevis ...

می گفت دو خط موازی هیچ وقت بهم نمیرسند...می گفتم اما دو خط موازی در بی نهایت بهم میرسند...دو عاشق دو همراه دو همدم برای رسیدن بهم تا بی نهایت میروند...آنقدر میروند که تاول های پاهایشان برایشان آنقدر شیرین بشود که دیگر چیزی جز رسیدن عطش آن ها را خاموش نکند...دو عاشق برای رسیدن تا خود بی نهایت میروند آنقدر تا لذت اثبات رسیدن دو خط موازی در بینهایت را بچشند و آنگار که بهم رسیدن به فاصله خود در آغاز راه بیاندیشند و با لبخندی نمکین بهم بگویند بالاخره رسیدیم....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 27 March 18 ، 11:26
notenevis ...

گاه دلتنگیت عود میکند، گاه حالت خوب نیست، گاه دلت میخواهد با کسانی حرف بزنی و تمنای حضورشان را داری که از زندگین حذفشان کرده بودی، کرده ای...اما آنقدر جلوی خودت را گرفته ای، میگیری که کاملا بی حس میشوی...گاه حتی وقتی پیدایشان می‌شود ، با خودت فکر میکنی تکرار یک اشتباه از آن اشتباه دردناک تر باید باشد  و با خودت فکر میکنی تو دیگر ان آدم سابق نیستی و میفهمی که دلتنگی برای آدم های رفته بخشی از خاطرات قشنگ زندگیت محسوب شاید بتوان محسوب کرد...تحمل میکنی و میگذاری و میگذری...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 26 March 18 ، 19:20
notenevis ...