هرکس بد ما به خلق گوید، ما چهره خود نمی خراشیم / ما خوبی او به خلق گوییم، تا هردو دروغ گفته باشیم
هرکس بد ما به خلق گوید، ما چهره خود نمی خراشیم / ما خوبی او به خلق گوییم، تا هردو دروغ گفته باشیم
بعضی از ما آدمها یک خصوصیت بد داریم، آن هم این که تا یک نفر بخواهد حرف بزند، به جای گوش دادنش به فکر جواب دادن باشیم بیشتر، بی فکر، بی قید، بی دغدغه گوش دادن! اصلا همین خودم من یکی از همین آدمها بودم که تمام تلاشم را کردهام که این صفت را تا به حدی تعدیل کنم که به صفر برسانمش...اما این که یک نفر عزیز بشود، یک نفر برای دیگرانی مهم باشد و یک نفر شغلش اصلا همین شنونده بودن بشود و این صفت درونش نباشد به گمانم زجرآورترین اتفاق ممکن است که آن وقت است که نه تنها همدردی بلد نیست، نه تنها همدلی نمیداند بلکه در وقت نیاز هم نمک دستش میگیرد و هی میپاچد بر زخم طرف مقابلش...درست مثل همان پزشکی که به حرف بیمار گوش نداده نسخه پیچیده گذاشته روی میز و با صدای بلند در مقابل دهان باز مانده بیمار برای توضیح بیماریش میگوید:"مریض بــــــَعـــد." گاهی لازم نیست نسخهپیچی کنی برای زندگی کسی، لازم نیست هی نظر بدهی، هی بخواهی از تجربیات مشابهت بگویی، فقط گوش باید بدهی، فقط گوش بشوی و دیگر هیچ.شاید خودت هم همین میان هم سکوت را یاد گرفتی و هم صبوری را از میان حرفهای آن آدم آموختی...
آدم ها هر چقدر هم که عجول باشند، هرچقدر کم طاقت باشند اما بالاخره یک جایی یاد میگیرند صبور شوند، که پای هر اتفاقی ناامید نشوند زود، که دست از تلاش برندارند و امیدشان دیر ناامید بشود... اما امان از آن روزی که یک "نا" بماند کنار "امید" و آن وقت هرچه واژه با بار معنایی مثبت جلوی چشمش ابهتش فرو ریخته میشود. صبر واژه ای میشود که خودش درد است، درمان میشود فقط معجزه ای که تمام حال خوبس را به او برگرداند.