خودآگاهی!
Saturday, 18 July 2015، 08:20 PM
داشتم با خودم فکر میکردم هروقت که بار و بندیل بستم و درون غارم رفتم و سکوت کردم، به جایش خواننده و بیننده بهتری شدم، اینطور که رفت و آمد آدم ها، رفتارهاشان نوشته هایشان برایم آنقدر جذاب بشوند که دلم نیاید پلک بزنم مگر یکهو نکته ای از دست بدهم. کم کم همین شد که فهمیدم چه زمان هایی حالم خوب است، کی آرامش دارم و چه وقت هایی آشوبم. همین که بتوانم بنویسم یا نتوانم، همین که دیدن آدم ها حالم را خوب کندیا بد، همین که صداگریز شده باشم یا فراری از سکوت، یا حتی همین که به تنهایی مطلق محتاج باشم یا خودم را در میان جمع جای بدهم یعنی مفاهیم مختلفی که هرکدام معنایی دارد که توجه به آن حال خوب دلم را میتواند برگرداند. به گمانم همین واقف بودن به حالت کافیست تا لحظه هایت را راحت تر درگیر آرامش کنی.