من از این مردم میترسم...
من از این مردم میترسم...مردمی که اینقدر برای یک قرون پول همدیگر را تا سرحد مرگ شکنجه میکنند، آدم هایی که مهر و عطوفت و مهربانی از بینشان رفته ، از مردمی که ریا ودروغ ریشه شان را برباد داده. مردمی که به خیال خودشان پاک ترینند روی زمین اما خیانت میکنند در حق هم، در حق مهربانی هم، در حق تعهداتشان به هم، احساس همدیگر را میکشند و نامشان از قاتل کمتر نیست.من از این آدم ها میترسم...آدم هایی که چشم و هم چشمی تمام وجودشان را گرفته، لحظه ای آرامش ندارند، پراز تملق وظاهرسازی و دروغند و خودشان را بالاتر از آن چه که هستند می بینند. این مردم عجیب تغییر کرده اند، دیگر نه کسی راستش را میگوید، نه کسی آرامش دارد و نه خوشحالی و شادی مفهوم واقعیش را دربر دارد...یکی نیست بگوید آخر بشر، انسان، آدم یک دقیقه تامل کن و ببین شرافتمندانه، آزادانه و ساده زندگی کردن به تو بیشتر آرامش میدهد و تو را راضی تر نگاه میدارد یا زندگی پراز تملق، ریا ودروغگویی...هرچند شاید هم بین جماعتی که همه یک راه را برای خوشبختی انتخاب میکنند شرافتمند بودن سخت ترین کاری باشد که از تو می اید ، چرا که هیچکس حرفت را خوب نمیفهمد...