نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

میدانی؟ مشکل جماعت ایرانی آن است جوگیرند...از سر احساساتشان تصمیم میگیرند، اعتمادی به هم ندارند و اما همیشه دنبال یک ناجی میگردند که نجاتشان بدهد ، بی آن که هیچ حس میهن پرستی درستی درون هیچ کداممان باشد...همین زلزله اخیر با تمام تلخی اش شده است یک سوژه برای نمونه...هر ایرانی شده است یک جیمزباند با یک شماره حسابی که میخواهد به زلزله زده ها کمک کند و زلزله زده های طفل معصومی که فکر میکردند دولت ناجی شان هست و خانه و زندگیشان روی سرشان خراب شد...زلزله زدگانی که اکنون بیشتر از هرچیز به احساس امنیت نیاز دارندو نه شوافی که هرایرانی کند و بلند شود و برود آن جا و بخواهد کمک هایش را به رخشان بکشد...کاش اعتماد به وحودمان بازگردد، کاش بدانیم که خودمان با تقویت میهن پرستیمان باید به داد خودمان برسیم، کاش کمی ایمان بیاوریم به آن که نباید منتظر دستی از غیب ماند و باید خودمان برای نجات خودمان دست به کار شویم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 November 17 ، 18:16
notenevis ...

وقتی قرار است آخر قهرت آشتی باشد، وقتی قرار است آخر ناراحتیت با خوبی و خوشی باشد پس باید تمام تلاشن آن باشد که مسلط باشی به خودت، با احترام کامل رفتار کنی و حرف هایی از دهانت بیرون نیاید که به عقب برگردی و بخواهی بگویی معذرت میخواهم...باید مراقب کلمات بود، مراقب دنیای آدم ها، مراقب احساساتشان تا یک روز چشم باز نکنی و خودت را میان یک عالم حس منفی ببینی که تمامشان حاصل رفتارهای نابجای خودت بوده است..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 November 17 ، 18:10
notenevis ...

باید آنقدر قوی و محکم بود، آنقدر مستقل و متکی به نفس که یک روز وقتی به تمام رویاها و اهدافی که میخواستی رسیده ای، دیگران به بودنشان در زندگیت حتی اگر کوتاه افتخار کنند...باید کاری کرد که اگر یک روز به عقب برگشتی و تمام آن آدم هایی که جاماندند از زندگیت یا جایشان گذشته ای را نگاه کردی، زیرلب با خودت بگویی ارزشش را داشت که زندگیم دچار حاشیه نشود...که درگیر ناراحتی ها و غصه ها نشدم...باید آنقدر مهربان وخوب بود که وقتی که رویاهایت محقق شدند، بدانی رسالتت را در زندگی خوب انجام داده ای و به نیکی از تو یاد میکنند و بعد سرت را بگذاری و راحت از این دنیا بگذری و بروی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 November 17 ، 18:06
notenevis ...

مرزیست بین عشق و تنفر که کسی نمیتواند آن را تشخیص دهد...انگار عشق آدم ها را عوض کند، جوری که یک روز عاشقش باشی، روز دیگر انگار از روی بندی که راه می رفته ای ناگهان سقوط کنی و دیگر هیچ حسی نباشد جز درد و درد و درد...اما احساس بحثش جداست...آدم ها انگار ظرفیتی بی نهایت از احساس در وجودشان باشد که هرچقدر هم که قپی بیایند که دردشان گرفته است و دیگر عاشق نمیشوند اما باز هم یکی بیاید که غلغلکشان بدهد...یکی باشد که جوری احساسشان را باز بیدار کند که انگار تمام احساسات قبلی سوتفاهمی بیش نبوده باشد...آدم ها ظرفیتی بی نهایت ازاحساسات درون خودشان دارند و ای کاش خودشان با دست خودشان خرابش نکنند و قدرش را خوب بدانند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 November 17 ، 17:54
notenevis ...

اعتقاد دارم به تعداد آدم های روی زمین سرنوشت برای تک تک آدم ها وجود داره.این که کدوم یکی رو انتخاب کنی با تو هست.از هرانسانی هم فقط یک نفر وجود داره پس نسخه یکسان پیچیدن واسه آدما مسخره ترین کاری هست که یه انسان میتونه بهش متوسل بشه.هر اتفاق یکسانی تو زندگی هرشخصی منجر به نتیجه یکسان نخواهد شد.اگراینجوری بود سنگ رو سنگ بند نمیشد و تعداد آدم های عاقل رو زمین هم بیشتر بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 November 17 ، 22:00
notenevis ...

از یک جا به بعد روابط آدمی حرفی برای گفتن ندارد، چیزی نیست جز رانندگی در شب در یک جاده بی انتها با پیش زمینه ای از موسیقی متن شب... خبری از هیجان و شور کورکورانه آن ابتدای مسیرنیست اما احترام و درک متقابل هست، آنقدر اعتمادو علاقه ریشه دوانیده که هیچ تندبادی نتواند بیرونش بکشد. آن وقت اگر هنرمند باشی دچار تکرار ملال انگیز نمیشوی و عاشق شب باقی می مانی و تا خود صبح هم که باشد در جاده رابطه ات میرانی و لذت میبری و اگر ناشی باشی و دچار عادت بشوی، یک جا خوابت میبرد و رابطه به ته دره میرود، می میرد...از یک جا به بعد خود رابطه معضل نمیشود که تروتازه و پر شور و هیجان نگه داشتنش است که اهمیت پیدا میکند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 November 17 ، 21:58
notenevis ...

مثل کسی که ناراحتت کند و رهایت کند به حال خودت تا تنها با خودت فکر کنی که چطور میشود یکی آنقدر بی معرفت شده باشد؟ شاید هم که از دوری زیاد یا نزدیکی زیاد است که این اتفاق می افتد... مثل دو ماشینی که اگر زیاد به هم نزدیک بشوند تصادف میکنند  یا مثل فاصله خورشید از زمین که اگر از حدی بیشتر بشود همه چیز یخ میزند و اگر نزدیکتر شود میسوزاتد... رابطه آدم ها هم مشمول همین قانون است...اما زندگی به من یاد داده از هیچکس توقعی نداشته باشم، و هیچ چیز از هیچکس بعید نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 November 17 ، 18:51
notenevis ...

برای آدمی که همیشه و پیوسته سرش به کاری گرم بوده، سخت است نشستن و نگاه کردن...سخت است نشستن و هیچ کاری نکردن...برای آدم هایی که همیشه به امیدی رویاهایشان را گره زده اند به هم و برای باز کردن هرکدامشان به آینده دل بسته اند و تمام تلاششان را کرده اند، سخت است فرش دلشان خوش آب و رنگ نشود به رسیدن هایی که حالشان را خوب کند...اما گاهی لازم است، گاهی تمرین آرامش باید کرد، گاهی باید حواست باشد زندگی انقدر سخت نگیرد که رضایت داشتن را یادت برود، همش بروی پی ایده آل گراییت، پی کمال گرایی و انحصارطلبی و بدو بدو کردنت برای رسیدن هایی که صبوری میخواهد..که باید برایشان عجول نبود...شاید که موفقیت سهم کسانی باشد که صبورتر باشند، که به وقت خستگی کمی استراحت کنند و با امید بیشتر ادامه بدهند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 November 17 ، 19:01
notenevis ...

حرف های آدم ها در لحظه معنا و مفهوم پیدا میکنند، که اگر حرفی زدی و فردایش بخواهی پسش بگیری انگار که آبی ریخته باشد را بخواهی از روی زمین جمع کنی... نمیشود آدم ها را ناراحت کرد، رنجاندشان و بعد هم منکر همه چیز شد...حال آدم ها در لحظه معنا و مفهوم دارد که اگر از لحظه اش گذشت هرچه بود  ونبود را سخت میشود فراموش کرد و گذشت و گذر کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 November 17 ، 18:15
notenevis ...

برای کسی که بازی کردن با کلمات تخصصش باشد، خود اهل نوشتن باشد، خودش بداند هر کلمه مفهومش چیست و برای کلمات هم انگار جان قایل باشد، سخت ترین وضعیت آن است که حالش خوب نباشد و کسی بخواهد با کلماتش بازی کند... میشود شطرنجی از کلمات که اگر طرف مقابلت خوب بلد نباشد بازی را، ماتش میکنی و حالت بدتر از حال قبلی میشود...برای کسی که بازی با کلمات را میداند، سخت ترین آن است که غصه ها بشوند سربازانی که با چند حرکت محدود ماتش میکنند و او با هرچه وزیر و قلعه  و قشونت مقابلشان کم می آورد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 November 17 ، 18:02
notenevis ...