نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

الاکلنگ را دیده ای اگر وزن طرفین هم سطح هم نباشد یکی میرود آن بالا در قله و آن یکی برای همیشه پایین می ماند. اگر یکی کمی از جایی که نشسته جلوتر آید ، تعادل را برهم میزند...راستش تمام روابط انسان ها مشمول قاعده الاکلنگ است که اگر یکی بیشتر جلوتر برود، تعادل چنان برهم میخورد که آزار و اذیت میبیند...همین است که تنهایی آدم ها مقدس ترین است همچون عشق...همین است که که همیشه میگویم نباید پاپتی پرید وسط تنهایی ادم ها، باید برایشان ارزش قایل شد...باید دوست داشت اما با فاصله، دور از چشم اما از جان و دل...حتی اگر جایی رابطه ای آغاز شد که میانه اش تعادلی برهم خورد، یکی بی تفاوت شد و عقب تر رفت، باید رها کرد...هنر است الاکلنگ سواری را در رابطه ات بلد باشی و بدانی کجا باید پیاده شوی، کجا سوار و کی باید به جایت برگردی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 November 17 ، 20:54
notenevis ...

یادم میرود گاه که ارزش آدمی هر حرف های ناگفته اش است، که اگر حرفی از گنج نهان دلت بیرون آمد دیگر اسمش گنج نمیشود و میشود گندی که نمیشود جمعش کرد....باید تمرین کنم سکوت کردن را ...سکوتی در امتداد تمام عمرم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 November 17 ، 20:43
notenevis ...

گاهی با خودم فکر میکنم که موفق ترین دختر در روابط عاطفی همان است که منطقش انقدر قوی باشد که از احساساتش تنها به عنوان ابزاری جهت دلبری وفریفت دیگران استفاده کند...آنقدری که هیچ گاه آنقدر احساساتش گل نکند که نتواند رها کند و هروقت اراده کرد در لحظه بتواند بگذارد  وبگذرد، بی آن که حتی آب در دلش تکان بخورد... اما گاهی هم با خودم فکر میکنم رسالت آدم ها روی زمین عشق ورزیدن است، پس اگر قرار بر ان باشدکه احساسات نابت هم قلابی از آب در بیاید ، پس دیگر رسالتی نیست برگردن آدمی...هنوز هم نمیدانم کدام درست باشد، اما گاه آنقدر از حجم احساساتم، از واقعی بودنشان، از صداقت خود خسته میشوم که دلم میخواهد بذر احساس درونم از ریشه و بن نابود بشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 November 17 ، 20:34
notenevis ...

قبل تر ها در فیسبوک پیجی داشتم به اسم ریزنویس که الان همچنان هست و اما فعالیتی ندارم. آن وقت ها روزانه پیام هایی از زندگی خیلی آدم ها به سمتم روانه میشد...پیام هایی که ریزنویس میخواند بی آن که هویت واقعیش را کسی بداند و سعی میکرد همدلی کند...جالب ترش آن بودکه خیلی ها فکر میکردند یک خانم عاقل و اما سن و سال دار پشت نوشته ها نشسته است که حداقل سنش 40 ساله است و اما من حتی از سن و سالم هم چیزی نمیگفتم...گاهی با خودم فکر میکردم شاید کسی از نوشته هایم اما بتواند متوجه شود چقدر هنوز خام و بی تجربه ام...این احساس من بود درست وقتی کمی بزرگتر شدم، نسبت به نوشته های قدیمیم...نه آن که الان خیلی پخته و باتجربه و زیادی عاقل شده باشم...اما فرقم به آن زمان آن شده که الان بی ادعاترین دخترم که دیگر فکر نمی کند به عاقلی، پختگی...سعی میکند درست شبیه سنش باشد هرچقدر هم که اطرافیانش بگویند که پنج شش سال از سنش جلوتر فکر میکند...فرقم آن است که الان هرچه بنویسم برایم باارزش است، چرا که حال لحظاتم را خیلی خوب نشان میدهد...یا یادگیریم از خیلی چیزا، از تجارب دیگران ...یا حتی تخیلات و رویاها و آرزوهایم را خوب میشود از روی نوشته هایم پیدا کنم ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 November 17 ، 20:27
notenevis ...

آدم ها عادت به خراب کردن محبت‌ها دارند و اما این تو هستی که باید عشقت را نثار همه چیز و همه کس کنی، رها، آزاد، حتی اگر بالت را قیچی کردند باز هم پرواز را فراموش نکن ، در اوج باش همیشه...روزی روی این کره خاکی یک نفر به تو بال پرواز کردن دوباره می‌دهد، آنقدر که بر اوج کوه‌ها و دشت ها نغمه پرواز سر بدهی.برگ ریزان پاییز را هرگز باور مکن، گمان مبر که همیشه برگ‌ریزان است، یک روز هم برگ برسر درخت می‌ماند و سرسبزی و استواری درخت روزهای زندگی را بهاری می‌کنند. آدم‌ها معنای دوست داشتن را لجن‌مال کرده اند، به گند کشیده‌اند مفهوم به این زیبایی را، اما تو باورش داشته باش، درست مثل من.عشق چیزی فراتر از هورمون‌هاست، همانی که در امتداد زمان و در امتداد یک دوست داشتن طولانی به وجود می‌آید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 November 17 ، 21:30
notenevis ...

آسان است برای من
که خیابان ها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم
و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکن ها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید: "بس کن رفیق"
اما
آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 November 17 ، 19:03
notenevis ...

خرمالو را دیده ای؟ اگر نرسیده باشد طعم گسش برایت بدترین مزه ایست که میتواند حالت را حتی به هم بزند، زیادی که برسد اما له میشود و خوردنش خالی از لطف و لذت میشود. حکایت روابط ما آدم هاست، اگر نرسیده باشد، میوه اش هنوز کال باشد طعم نارسی و خام بودن دارد و اگر زیادی رسیده باشد، بی آن که جایگاه و رتبه و مقام آدم های مختلف در ان نامشخص باشد، طعم عادت و تکرار میدهد. باید مراقب بود که روابط نه آنقدر خام بماند که نرسیده مجبور بشوی تمامش کنی و نه آنقدر برسد که دستت به هیچ جایی بند نباشد الا یک طناب سست روی پلی معلق میان زمین و هوا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 November 17 ، 20:50
notenevis ...

به زندگی عادت نباید کرد، زندگی را باید مزه مزه کرد، چه تلخش که مزه‌اش طعم شربت سینه می‌دهد و چه شیرینش که طعمش مزه خوش نارنگی به وقت پاییز را می‌دهد. به گمانم بدتر از این نیست که آنقدر گرفتار عادات زندگی و روزمرگی بشوی که یادت رفته باشد که "عادت" لذت را از آدمی دریغ میکند. باید آنقدر توان داشت که از هرچه وابسته‌ات کند به تکرار دل کند ودنبال کشف لحظات جدید بدون تکرار لحظات گذشته بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 November 17 ، 19:33
notenevis ...

دلتنگی یک احساس است، گاهی ناب و گاهی بی تاب ترین احساس ممکن. همیشه دلتنگی آدمی شامل حال یک نفر با چند نفر خاص نمیشود... گاهی احساسی هست که در خصوصی ترین لحظات زندگیت لانه میکند، خانه میسازد درونت، خاموشت میکند، آن وقت نه میل سخنت هست، نه توان وصف حالت. یک حس خلا که گاهی معنای خوشبختیت را در تنهایی جور دیگری برایت تعبیر میکند. دلتنگی هرچه هست بهتر همانست که در خلوتت چون یک راز باقی بماند تا به وقتش درمان بشود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 November 17 ، 21:09
notenevis ...

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت !


کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی


نمی کنند وزندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند

... 

هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و


متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند


به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.


درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.


دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خودغافل


بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش


بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و


فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...


جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که


از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.


هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و


وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم


و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش


زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.


دوستدارتو : بابالنگ دراز

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 November 17 ، 20:55
notenevis ...