داشتم فکر میکردم که قدیمترها مادربزرگ پدربزرگها میگفتند نان حرمت دارد. اضافه نانها را در یک سطل یا نایلونی جدا نگه میداشتند، اگر نانی روی زمین افتاده بود برش میداشتند و کناری جایی که پا نخورد میگذاشتنش.اگر با چاقو نان را میبریدی، نصیحتت میکردند که گناه دارد...نان حرمت دارد. نان رفیق راه است. حرفهایی که از یک باور میآمد، یک سنت دیرینه که باعث شاید آرامششان میشد. با خودم فکر کردم این روزها که دم در هر نانوایی که میروی یک چاقو گذاشتهاند برای بریدن نان به تکهها کوچک، این روزها که دیگر هیچچیز حرمت ندارد، آرامش قدیمترها هم نباید باشد...شاید مشکل از باورها باشد، شاید سنتها...هرچه هست گمانم آن است که قدیمیترها آرامششان از ما بیشتر بود.
پ.ن: جواب کامنتها و ایمیلها را در اسرع وقت میدهم.