کسی که برگشت من نبودم. من را جاگذاشتم در جایی میان گذشته و حالم... به گمانم همه آدم ها این مرحله را از سربگذرانند و من را جاگذارند در بخشی از تاریخ عمرشان... منی که جاگذاشتم ضعیف تر از الانم بود، تاب و توان و صبوریش کمتر بود و با مرگ احساساتش کنار نمی آمد... اما منِ الان بالغ تر، پخته تر شده است... منی که قوی تر و محکم تر بر سر تمام کمی ها و کاستی ها و سختی ها، مشکلات زندگی و شکست هایش تمام قد می ایستد و دیگر نمیترسد... منی که آنقدر به بالاسری اعتماد کرده که دیگر گریه نمیکند و فقط حوصله میکند همه چیز را... حتی زندگی که باب طبعش نیست را... من را جا گذاشتم، من دیگر یکی دیگر شده ام که بیگانه با منِ قبلش نیست اما به وضوح بزرگتر و پخته تر شده است و شانسی که در زندگی آورده آن است که کودک درونش همچنان پر شروشور، فعال، پرهیجان و انرژی و بهانه گیر و لجباز است...