نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳۷ مطلب در جولای ۲۰۱۶ ثبت شده است

لبخند بزن حتی اگر تلخی آن تمام شیرینی های عالم را از رو ببرد، بگذار حالا که قرار است زندگی همراه با تلخی باشد، تلخی ها شیرین تر از شیرین بشوند برایت اصلا... فاطمه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 13 July 16 ، 22:09
notenevis ...

آنقدر دوستت دارم که با

تو باشم خودم که هیچ

کل دنیا را فراموش می کنم...


فاطمه امشب از میان احساسات قلمبه شده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 July 16 ، 21:34
notenevis ...

شانه هایت امن ترین جای

جهان است، درست وقتی

همه جای دنیا پراز 

جنگ و خونریزیست..

فاطمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 July 16 ، 21:33
notenevis ...

آدم ها نمیدانند که نبودشان با آدم ها ممکن است چه ها کند، نمیدانند که وقتی نیستند، نبودند از خودشان تنها یک سایه در قلب آن هایی که دلتنگشان بوده اند باقی گذاشته اند ، سایه ای که دیگر هرگز نمیتواند با بودنشان هم برابری کند، انقدر سنگین، انقدر تیره  که روزگار قلبت را هم چون خود میکند...آدم ها نمیدانند که آدم وقتی از آن ها فرار میکنند، به خودش پناه میبرد، درون خودش فرو میرود و سعی میکند با تمام وجود به خود بقبولاند که نبودن آدم ها سخت است اما سخت تر برگشت همان هاییست که همیشه سایه شان بوده تا خودشان...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 July 16 ، 12:10
notenevis ...

آدم ها به خودشان هم دروغ میگویند، چه رسد به تو...وقتی از دلتنگیت تاب و قرارشان ربوده شده  وانکار میکنند، وقتی حالشان خوب نیست و با یک لبخند تصنعی میگویند خوبم، وقتی ناراحتند و به جای حرف زدن سکوت میکنند و حرف نمیزند، وقتی قبلا حرف میزدند و رد میشدند و الان نه دیگر حرف میزند  ونه رد میشوند از چیزی...آدم ها همه یک جا رها میکنند و آنقدر به خودشان دروغ میگویند و حالشان را انکار میکنند که ابهت قوی بودن در چشمشان فرو میریزد...آن وقت است که می نشینند میان آن همه دروغی که به خودشان گفتند و سعی میکنند راست بگویند ، صادق باشند  وروراست و آن وقت است که تازه میفهمند چقدر صداقت خوب است و خوب است و خوب...ان وقت است که برای همیشه دروغگویی را کنار میگذارند و حتی اگر کل زندگیشان را باخته باشند سعی میکنند اعتماد دیگران را جلب کنند...این میان آدم هایی را از دست داده اند که دیگر هرگز مثل و مانندشان پیدا نمیشود...آن وقت است که به مهربانی، صداقت ایمان می اورند...

پ.ن: همین است که خود من همیشه سعی کرده ام راستش را بگویم، چرا که دلم نمیخواهد ابهت قوی بودنم در تنهایی هایم مقابل چشمانم خراب بشود..چرا که دلم میخواهد حال خوب و بد را تمیز بدهم و لااقل آدم های خوب زندگیم را هم از دست ندهم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 July 16 ، 11:49
notenevis ...


هر چه دل دادمت و هر چه به من دل دادی

قبلِ راهی شدنم در چمدان جا دادی


چمدان رفت و چه خوبست خودم جا ماندم

نیستی مساله این نیست که تنها ماندم


کاش در راسِ همین ساعتِ سرگردانی

ورقِ واقعه را یکسره برگردانی


سهمگین است نهنگی به بیابان برسد

دشت را گم کند آهو به خیابان برسد


مثل اینست که در خواب منی اما حیف

وقت بوسیدنت این خواب به پایان برسد


شهر را پرسه زدن بی تو برایم سخت است

چه کسی بعد من از بودنِ تو خوشبخت است ؟


تا که بیرون بزند زاویه ی دلتنگی

مثنوی خون به دلم کرد مگر از سنگی ؟


سد شدی کوه شدی سخره نوردم کردی

عشق ورزیدم و خندیدی و طردم کردی


آنسوی فاجعه پیداست تو می مانی و من

حلقه ی گمشده اینجاست تو می مانی و من


سرِ راهش بنشینی و کمین بگذاری

گرگ باشی و سرت را به زمین بگذاری


عاقبت می رمد و می رود این تقدیر است

اسب_وحشی صفتی را که تو زین بگذاری


باز رگ می زند این جمله ی برگرد به من

شاهرگ می زند این جمله ی برگرد به من


فصل انگوری و من عاشق تاکستانم

از تنم دوری و تب دارم و تابستانم


یک نفر نیست بگوید که بمان حرف بزن

بس کن این مرثیه را شعر نخوان حرف بزن


شعر یعنی که ببین اینهمه دلتنگ شدم

تو بغل باز کنی فاتحِ این جنگ شدم


جنگ یک واژه ی تحمیلی و تمثیلی بود

بی تو هر روز نه هر ثانیه یک سیلی بود


دوستت دارم و این قافیه تکراری شد

شعر هم بعد تو مصداق خود آزاری شد


مثل تریاک که یک روز شقایق بودست

هر که شاعر شده شاید کمی عاشق بودست


بگذارید کمی حرف دلم را بزنم

کف کند سر برود شقشقه ای از دهنم


بگذارید تسلای خودم باشم و بس

شاعر ساده ی سودای خودم باشم و بس


چشم را پنجره را حنجره را می بندم

((من از آن روز که در بند توام )) خرسندم


#ساقی_سلیمانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 July 16 ، 17:20
notenevis ...

گاهی دلم تنگ میشود برای بعضی آدم های  زندگیم... برای بعضی آدم هایی که یک زمان فکر میکردم باید از آن ها آنقدر دور بشوم که دیگر در خاطرم نمانند اما قسمتی از من همانجا ماند، قسمتی از وجودم در همان خاطرات ماند و هرچه دورتر شدم دست آخر بخشی از وجودم باور نکرد که آن دوره از زندگی تمام شده... اسمشان شد خاطره اما به گمانم نام دیگر بخشی از وجودت که در بخش هایی از زندگی جا می ماند خاطره میشود وگرنه چه دلیل دارد یاد بعضی آدم ها و دوستان و عزیزترین ها اینقدر شفاف درست شبیه به یک فیلم سینمایی در ذهنت باقی بمانند؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 July 16 ، 13:13
notenevis ...

چه میدانی چه شب های تابستان به انتظار آن خوابیده ام که فردایش پاییز باشد و من چترم را دست بگیرم، لباسم را تنم کنم و کوله پشتی و هنزفری ام را بردارم و به دل کوچه و خیابان بزنم و از رنگ های پاییز و تنهایی بی مثال خوش آب و رنگش مستی کنم... چه میدانی که چه شب ها در انتظار پاییز سر بر بالشت گذاشتم و تاخود صبح هزاربار از خواب برخاستم و یادم به تمام پاییزهای تنهایی عمرم و قدم زدن هایم افتاد و هی پشت هم بغض کردم و در حسرت یک عشق دوباره چشمانم را بستم  و دلم خواست که بیدار نشوم... بیدار نشوم و در خودم بروم تا پاییز سال بعد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 July 16 ، 21:38
notenevis ...

شراب شب آدمی را مست میکند،در ذهنت پراز علامات سوال میشود... بیخود نیست که شب و روز باهم نمیساختند، بیخود ماه را به شب ندادند و خورشید را به روز... زیبایی ماه شب را اغوا کرده میکند و خورشید اما جز نور بخشیدن و گرمی به روز هیچ ندارد... یک شب است و ماهش که قصه اش سردارز دارد که هرچه لز شرابش بگویم از خماریش کم نمیشود، آنقدری که هرچه بگویم میترسم که مشتم واشود و همه بدانند که افکارم چه مستی ها از شب بیداری هایم میکند.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 July 16 ، 21:34
notenevis ...

 مدام به خودت تذکر بدهی آرامش را، خوشبخت بودنت را، حال خوب را که نیازمند انتظار نداشتن از آدم هاست... باید مدام به خودت یادآوری کنی تا فراموشت نشود زندگی بی توقع داشتن از دیگران چه لذتی دارد. باید یادت باشد که هنوز دلخوری هایت را با یک لبخند از یاد ببری و بذر کینه یکهو در دلت کاشته نشود و یک روز بشود بلای جانت... کم صبر و طاقتت کند، آرام و قرارت را بگیرد و حس بد درونت را زیاد کند... آنقدری که نسبت به محبت، عشق و مهربانی بدبین بشوی.. باید مراقب بازی های ذهن باشی در دامشان نیوفتی..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 July 16 ، 21:23
notenevis ...