وقتی دنیا تمام تلاشش میشود آن که دنیایت را نابود کند، چاره ای نداری جز آن که آغازی دوباره شوی بر تمام دنیای بی رحم...گاهی مجبور میشوی بشوی جبری بر جبر روزگار، درست وقتی دنیایت را نابود کرده روزگار بلند میشوی و چون ققنوس بر میانه های آتش از نو متولد میشوی... دنیا بی حم است، خیلی بی رحم ... اما اگر تو از رو ببریش، اگر آنقدر برای زندگیت با او بجنگی که پیروز میدانش تو باشی، آن وقت است که تا مدتی از دستش راحت میشوی و پیروز میدان زندگیت تو میشوی....این روزها سعی دارم ، میان خرابه های امید و باور و دنیایی که میخواستم بسازم و اما نشد ، دوباره از پا بلند شوم تا زندگیم را هرچه رنگ مرگ به خود گرفته نجات بدهم ... رویاهای از دست رفته ام را باز بیابم و کودک درونم را زنده نگاه دارم...