نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳۲ مطلب در ژوئن ۲۰۱۸ ثبت شده است

به گمانم یکی از نشانه های بلوغ آن است که در اوج دعوا هم بتوانی مراقب باشی صدایت از حد معمولی بالاتر نرود، زبانت چاقوی تیز برنده نشود و آرامش درونت حفظ بشود. راستش همین که آدم بتواند با دیگران جوری رفتار کند که قابل احترام بودنش را با رفتارهای خودش به آن ها بقبولاند یعنی به نوعی بلوغ رفتاری رسیده. قدیمی ترها می گویند که احترام هرکسی دست خودش هست، به گمانم روزی که به این حرف رسیدی همان روز یعنی بزرگ شده ای!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 June 18 ، 13:02
notenevis ...

یک جا هست که آنقدر اتفاقات از دید دیگران پیش پاافتاده و از دید خودت بدترین و بداقبالی ترین اتفاقات ممکن پیش می آید که دست خودت را میگیری با خودت تمرین صبوری میکنی و مدام زیرلب با خودت میگویی مارا به اتفاق خوب امیدی نیست، مرحمت فرموده اتفاقات بد هوار نشوید!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 10 June 18 ، 14:59
notenevis ...

زمان چیزیست که هرچه بیشتر میگذرد از عمر تو کم میکند اما عجیب درمان است برای خیلی دردها و درمانشان میکند . این یعنی تضادی که اگر چه از عمرت کم میکند، اما شاید از بعد دیگری دارد به عمرت اضافه میکند چرا که گاهی زیاد منتظرت نمیگذارد و پاسخ می دهد به سوالات ذهنت و آدمی عجیب گاهی امید می‌بندد به گذر زمان و میگذارد مشکل را زمان در خودش حل کند و فارغ از هرچه بشودها، میداند، تنها درمان برای خیلی مشکلات در زندگی ، زمان است و صبر است و امیدواریست و دیگر هیچ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 June 18 ، 23:42
notenevis ...

شعله احساسات هرآدمی میتواند راهگشای تاریکی زندگیش باشد، حتی اگر ماهی نباشد که شب های زندگیش را به دیدن آسمان بگذراند، اما همین که یک شعله ای، نور اندکی درون دل آدم باشد به او امید زندگی میدهد، باعث میشود که حس زندگی به او دست دهد...امان از آن روز که این شعله ته بکشد و خاموش بشود، آن وقت است که زندگیش میشود گذشته ای منجمد که پابه پایش نمیتواند جلو برود چرا که یخ زده همه چیز، درون دلش سرمایی رخنه کرد که گرم نمیکند شعله زندگیش را دیگر...از یک جاباید بلند شد، باید هرجور شده هیزم جمع کرد، باید از هرفرصت کوچکی استفاده کرد و این شعله را دوباره زنده کرد، وگرنه زندگیت میشود گذشته ای منجمد که حالت را از تو دریغ کرده...باید پابه پای زندگی جلو رفت تا رودخانه زندگی همیشه جاری باشد، جاری بماند و از حرکت نایستد، آنقدری که رفتنت مانع سکونت بشود...آنقدری که سنگی نشوی که از جایش انقدر تکان نمیخورد که هرکه میرسد از هرجایی یک پشت پابه آن میزند بلکه رودی بشوی که به دریا میرسد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 June 18 ، 15:35
notenevis ...

آدم است دیگر، گاهی برمیدارد خودش را متلاشی میکند، با خودش میجنگد تا آستانه با خاک یکسان شدن ، درست مثل ارگ بم، خشت به خشت وجودش را ویران میکند... آن وقت است که می نشیند میان ویرانه های خودش دنبال کورسوی امیدی میگردد، دنبال همان چیزهایی که گم شدند در وجودش، دنبال همان احساسی که یکهو ویران شد...مثل سکوت وهم انگیزی که بعد از حادثه می افتد به جون ویرانه ها، صدایی اگرهست صدای ناله ای ضعیف است از زیر خروار خروار آوار ... از درون آدم صدای ضعیف ناله کوتاهی به سمت زندگی سوقش میدهد که شاید این بار بتواند از حظ ببرد، بتواند این بار که از این آوار رهایی جست، آجر به آجر زندگیش را دوباره بچیند و به جای گوش دادن به سکوت مرگ، به صدای زندگی گوش بدهد...این میان چیزهایی را از دست داده، یک بار خودش را با خاک یکسان کرده، متلاش شده بند بند وجودش اما برای باردوم شاید که قدر زندگی را بهتر بداند...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 June 18 ، 15:34
notenevis ...

آدمیزاد کم کم به نبود آدم هایی که بودنشان جانش هست هم عادت میکند. آدمی وقتی کم سن و سال تر است، به آمدن آدم ها زودتر دل میبنند، از رفتنشان بیشتر دلش می‌گیرد. اما کم کم بزرگتر میشود، محافظه کارتر و محتاط تر و دل گنده تر میشود. انگار دیگر زیاد به رفت و آمد آدم ها دل خوش نکند، هیجانی نداشته باشد. کم کم حتی از دست آدم ها کمتر می رنجد ، خودخواهیش کمتر میشود. دیگر از هیچ کس توقعی ندارد. نمیدانم معجزه زمان است انگار که آدمی با گذر زمان روز به روز آرام تر و آرام تر میشود. یک روز هم دست آخر متوجه میشود، آدم ها فقط یک آدمند، نه بیشتر، نه کمتر. اگر بیشتر فرضشان کنی به اشتباه فکر کرده ای با یک فرشته طرفی و اگر کمتر فرضشان کنی تحقیرشان کرده ای. یکهو آدمی چشم باز میکند میفهمد دیگر از نبود کسی دلش نمیگیرد، دیگر برای کسی بال بال نمیزند. اسمش اوج تنهاییست، اسمش بزرگسالیست، اسمش نمیدانم چیست! هرچه هست گاهی خوب است و گاهی دلتنگ همان آدم پرهیجان پرشورت میکند!؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 June 18 ، 21:14
notenevis ...

باید مراقب باشی که یک جا از خودت عبور نکنی. آدم ها گاهی برای رسیدن به دیگری، گاهی هم به خیال رسیدن به آرزوها و رویاهایشان، و گاهی هم در وهم انتخاب یک مسیر درست از خودشان هم عبور میکنند،  آن وقت اگر بازگشتی به عقب بزنند و بخواهند مرور کنند،  دیگر خودشان را نمی شناسند و انگار در یک لحظه خودشان با خودشان غریبه باشند. آدم ها گاهی یادشان میرود خود قبلیشان چگونه بود که بخواهند حتی به آن رجوع کنند... باید مراقب بود که اگر احساس خوشبختی سرتاسر زندگیت را گرفت، اگر سقف آسمان زندگیت به اندازه بود، اگر حس کردی خوشحالی،  همانجا همان لحظه در ذهنت ثبت کنی و سعی کنی از خوشبختی و حال خوبت عبور نکنی. راستی آدمی چندبار در زندگی به اشتباه عبور میکند از خودش و با خود قبلیش بیگانه میشود؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 June 18 ، 09:40
notenevis ...

آدما کارایی که یکی در حقشون میکنه رو میتونن فراموش کنن ، حرفایی که یکی زده رو میشه فراموش کرد ولی واون احساسایی که با کاراشون باعث شدن لمسش کنی رو هیچ وقت نمیشه فراموش کرد...میشه فراموش کرد چه حرفی زده شد و زده نشد ولی هیچ وقت نمیشه اون حس بد یا خوبی که از اون حرفا از اون رفتارا و از اون کارا بهت منتقل میشه رو فراموش کنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 18 ، 00:14
notenevis ...

از دوست داشتنت همانقدر می‌ترسم 

که از دوست نداشتنت. 

هراسم از آنست که دوستت بدارم

تو بفهمی و چون ماهی از دستم لیز بخوری 

و فرار کنی ، از من دور بشوی،

 می‌ترسم دوستت نداشته باشم 

آن وقت کسی بیشتر از من بخواهدت.

 حواست هست؟ من عجیب مانده ام

 بین داستان دوست داشتن و نداشتن تو !

و تو اما عجیب نه از دستم می‌گریزی و نه برایم می‌مانی،

 راستی تو را آخر کجا گمت کردم

وقتی بازی قایم موشک خیلی وقت است

 از لیست بازی‌هامان خط خورده ؟ 

 قرار بود تا قهر و آشتی بعدی چقدر فاصله باشد؟

 یادم نمی آید آخرین باری که با خودم حساب و کتاب کردم 

دوستت داشتم یا نداشتم؟ 

کم کم فرصت بازی کردن هم سر آمده 

 سنگ کاغذ قیچی، 

پلم پولوم پیلیچ، گل یا پوچ؟ 

اصلا میخواهی بر بیندازیم؟ 

تهش من برنده ام یاتو؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 18 ، 00:12
notenevis ...

گاه آدم ها یکهو از چشمت نمی‌افتند، در امتداد زمان آنقدر رفتارهای جورواجور میکنند که از ارتفاع بلندی انگار یکهو افتاد باشند مقابل چشمت و زمین خورده باشند.مثل وقتی تو میخندی و حواسشان به تو نیست که کنارشان داری میخندی، وقتی برایشان وقت صرف میکنی و حواسشان نیست که گرانبهاترین دارایی زندگیت را داری خرجشان میکنی. وقتی به مهربانی هایت بهایی نمیدهند جز آن که وظیفه اش می پندارند. وقتی که تو هستی و تو و بی ریایی و صداقتت و این خصیصه را چیزی به دردنخور این زمانه می بینند و وقتی وفاداری میشود طفل نوپایی که هیچکس چیزی از آن سردر نمی آورد. آدم ها با شوخی های نابجایشان ، با ببخشید حواسم نبود های پشت سرهم گفتنشان، با بی توجهی های مداوم و بها ندادنشان به خواسته ها و خصوصیات اخلاقی تو خودشان را بی ارزش میکنند در چشمت...آدمی میتواند متفاوت ترین باشد با دوستان، با خواهرش، برادرش، حتی پدر یا مادرش، اما باید پذیرفت که آدمی برای آن هایی که عزیز است وقت صرف میکند و اگر بخواهد کنارشان بماند چارچوبی از رفتار را میپذیرد تا خودش را از چشم همگان نیاندازد، چرا که آدمی به توجه و محبت همه احتیاجی ندارد اما به آن هایی که عزیز هستند برایش، بسیار احتیاج دارد چرا که آدم منزوی زندگی نخواهد کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 June 18 ، 22:28
notenevis ...