نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی شاد» ثبت شده است

ه چیزی در بچگی ها نهفتست که هرچیز کوچکی از اوم وقتا لبخند عمیق بر لبم میاره...عجیب تر اون که چه چیزی در بچگیامون هست که حتی دوستای اون وقتا رو برامون خاص تر میکنه؟ یه جوری که تا همیشه یار دبستانیا ذهنت شکلشونم یه جور دیگه هست.چیزی غیر از پاکی و زلالی و شفافیت دوستی های بچگی؟ یا معصومیتی کع باعث صداقت میشه که مثلا سر زنگ علوم من سر نیمکت بشینم تو بری ته نیمکت و سرزنگ ریاضی برعکس...یا شاید گذشتی که اگه تو مدادتراشتو یادت رفت من مدادتو برات بتراشم با ذوق و شوق بهت پس بدم...یا حتی پزدادنایی که هرکی تو مدرسه دلش خواست بگه بابا مامانش بهترین قوی ترین آدمای زمینن هم یه جور بی ریا و خنده دار بود تو عالم اون وقتا...گاهی فقط دلم میخواد برگردم همون وقتا و آدما رو همونجور پاک، بی ریا و راستگو ببینم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 April 17 ، 18:55
notenevis ...

راستش هر چیزی در وجود آدم درست تا وقتی که شکل "عادت" به خود نگرفته باشد جذاب و لذت بخش است و این به نظرم کودکانه ترین خلق آدمیزاد است که درست مانند بچگی هایت که عروسکی که در دستت بود بعد از چنددقیقه بازی حوصله ات را سر میبرد الان هم هرچیزی که شوق و ذوقی برایت نداشته باشد و جدید نباشد کسلت می کند. همین است که زندگی که فقط از آن زنده بودنش ماند و روزمرگی و عادت جای تمام زیبایی هایش را گرفت فاتحه اش را باید خواند! راستش شاید شعار به نظر آید اما هر روزی که صبح چشم باز کنی و با خودت فکر تکرار کنی یعنی عمر نکرده ای، زندگی نکرده ای! باید همیشه از تکرار فرار کرده حتی شده اگر با یک تغییر کوچک مثلا امروز چای صبحانه ات را به جای باشکر، تلخ بنوشی یا مسیر برگشت به خانه را متفاوت انتخاب کنی و شاید در این طراوت بهاری اندکی هم پیاده‌روی کنی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 April 17 ، 04:51
notenevis ...

میدانی؟ وقتی انسان تنها انتخابش در زندگی میشود قوی بودن، محکم ماندن بر سر تک تک خواسته ها و رویاهایش و مُصر بودن بر سر گرفتن سهمش از زندگی، تن میدهد به تلاش، به امیدواری، به قوی بودن و محکم و استوار ماندن بر سر تک به تک خواسته هایش... مثل درختی که چهار فصل سالش را دیده باشد،  گرمای تابستان چنان ریشه اش را تشنه کرده  که تمام برگ هایش رنگ رخساره شان زرد و سرخ شده  و رقصان رقصان خودشان را تا پاییز رسانیده اند...سرمای خزانش را چشیده و تمام وجودش از ریشه تا شاخه هایش لرزیده و از سرما ترسیده  اما استوار مانده باشد چرا که تنها چشم امیدش مانده در انتظار شکوفه های بهارش، سرسبزی برگانش و آخر قصه سرد خزانش... آدمی هم فصل های زندگیش را می چشد اما یکهو تصمیم میگیرد قوی تر شود، صبورتر شود و در انتظار بهار عمرش از لحظه های فصول مختلف لذت ببرد... به امید آن که همیشه آخر داستان خوب خواهد بود و اگر اکنون خوب نیست پس هنوز آخرش نیست...


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 22 March 17 ، 20:57
notenevis ...

بعضی آدم ها درست وقتی میان تو زندگیت که حس میکنی تا قبلش  اتفاقاتی از جنس آتیش افتاده بود که این وسط تو هیچ اپشنی نداشتی و یا باید میسوختی و یا حسابی پخته میشدی... این وسط به واسطه اون امیدواری ذاتی که همیشه داشتی تصمیم گرفتی همه چیزو نسوزونی و فقط حوصله کنی... این آدما وقتی میان لبخند رو به لبت برمیگردونن، درست مثل آب روی آتشن و اما این میون تو دیرباور شدی، سخت باور شدی و با یه گارد بسته اول باهاشون روبرو میشی، اما خوبه گاهی باور کنی، اعتماد کنی، شاید طعم روزای خوبت بازم زیر دندونت بیاد...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 13 October 16 ، 15:20
notenevis ...

همیشه برای تمام اتفاقات زندگیم یه دلیل پیدا میکنم، یه وقتایی همون موقع و یه وقتایی بعدترش یه موقعی که اصلا تصورشم نمیکنم یهو متوجه میشم که اگر اون اتفاق قبلی توی زندگیم رخ میداد چقدر بعدترش به ضررم میشد. شاید اینجوری باشه که بعضی از ما آدم ها بدجوری به امیدواری اعتیاد داریم، شاید اینقدر همیشه نقطه ضعفا رو تبدیل به قدرت کردیم که هیچ چیز این دنیا برامون جزو شکست محسوب نشه... سال هاست که شعارم شده این که همیشه آخر داستان خوبه و اگه الان خوب نیست پس هنوز آخرش نیست... البته لازمه اینو بگم که اتفاقات بد در زندگی باعث میشن آدم کمتر و دیرتر اتفاقات خوب زندگیش رو باور کنه و صبورتر بشه، اما من مطمئنم بالاخره یه روزی،  یه جایی آدم به اون چیزایی که توی ذهنش هست کم و بیش میرسه و اون موقع شاید روزی باشه که همچنان دنبال روزهای بهتر باشه... بنابراین هرچی امروز هست شاید بهترین نباشه اما مطمئنا اگه حاصل تموم تلاشات باشه یه روزی بهترین رو در پی خودش داره، پس تا میتونی باید ازش بهره ببری و سعی کنی ازش لذت ببری، چون از تو یه آدم قوی تر و استوارتر مقابل اتفاقات زندگیت میسازه...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 13 October 16 ، 15:18
notenevis ...

از دید من همیشه همه آدم ها خوب و مثبت  وبهترین هستند تا زمانی که بدیشان به صورت واضح توی چشمم فرو برود و مثل زخمی بر قلبم بنشیند...تازه آن موقع است که هنوز هم نمیتوانم باور کنم که کسی اینقدر بد شده باشد و هزار اما و اگر می آورم و سعی میکنم خودم را در مقامی بگذارم که بتوانم شرایطش را درک کنم  وکمی پایم را در کفشش کنم وراه بروم و آن وقت برای خودم کمی استدلال و ادله جمع آوری کنم که کفشش پای من را هم زد، چه برسد به خودش...اما ... اما گاهی هرچه سعی کنی قضاوت نکنی دست آخر باز هم ویترین شعور بعضی آدم ها آنقدر پر و پیمان میشود که حتی نخواهی قضاوت کنی ، همه چیز به اندازه کافی واضح  وروشن است که شخصیت پلشت و حقیرشان رو بشود...گاهی می مانم...گاهی هایی که دیگر هرچقدر سعی میکنم برای خودم استدلال بیاورم، در کفش دیگری راه بروم، خودم را هی جایش بگذارم تا سعی کنم درکش کنم و قضاوتش نکنم ، نمیتوانم که نمیتوانم که نمیتوانم و اینطور وقت هاست که زخمی عمیق درون دلم می ماند از رفتارها و حرف ها و ناراحتی هایی که از آدم ها میبینم و دم نمیزنم و درون خودم میریزم و به جایش یک سکوت به وسعت تمام ناراحتیم میکنم...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 22 September 16 ، 21:45
notenevis ...

میدانی؟ شرایط زندگی آدم ها را تغییر میدهد، گاهی آنقدر زیاد که دیگر با خود قبلیشان حتی بیگانه بشوند... گاهی آدم در شرایط سختی قرار میگیرد که با جنبه های دیگری از شخصیت خودش آشنا میشود، مثلا یکهو چشم باز میکند و  از آن شخصیت عجول و پرهیجان و پر شرو شور دیروز یک آدم آرام، صبور و تودار میبیند که آنقدر کم حرف شده است که داد همه را در آورده... یا گاهی آنقدر توانش بیشتر میشود که اگر تا قبلش پرانرژی خوانده میشد این روزها شاید چیزی شبیه بمب انرژی بتوان خواندش...شرایط آدم ها را تغییر میدهد، توانشان، باورهایشان، دنیایشان و گاهی همه چیزشان را طوری عوض میکند که یاد میگیرد آدمی که در زندگی حتی خودش را نقد و قضاوت نکند، چه رسد به آن که بخواهد راجع به دیگری فکری کند، و یاد میگیرد تنها قهرمان زندگی خودش باشد و بس...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 02 September 16 ، 19:41
notenevis ...

آدم نمیداند از زندگی چه میخواهد، گاهی یکهو میفهمد... گاهی با یک اتفاق تلخ گاهی با یک اتفاق شیرین یکهو تمام رویاهایش شکل واقعیت میگیرند. کافیست آنقدر خیالت آینده را هم پیش چشم خودش آورده باشد که بتواند در واقعیت هم با آن روبرو شود، کافیست با ترس روبرو شدن با رویاهایت کنار آمده باشی، شوق رسیدنت مثل همان روز اول تورا مستقیم ببردت بر سر واقعیت و اعتراف کنی که این ها همان خیالات و آرزوهایت هستند که اکنون دارند شکل واقعیت گرفته است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 01 September 16 ، 12:38
notenevis ...

یک جا در جاده زندگی می ایستی تا کمی استراحت کنی، چایی بخوری، راجع به مقصد کمتر فکر کنی و از جاده لذتش را ببری...همانجا که ایستاده ای با خودت به کارهایی که در مبدا رها کردی تا بعد از برگشتن از استراحت و تفریح انجامشان بدهی هم فکر میکنی و همزمان با خودت تکرار میکنی چه خوب شد که دور شدم...گاهی باید دور شوی، آنقدر فکر و خیال به سراغت می آید که اگر رها نکنی و به جاده نزنی باخته ای ...این رفت به برگشتت به زندگی کمک میکند...اصلا گاهی باید رفت تا بتوانی بهتر بازگردی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 June 16 ، 18:08
notenevis ...

عشق و دوست داشتن به آدمی جرات و جسارت میدهد، انگار یک نیروی مضاعف از یک جا به کمک طرفین رابطه آمده باشد، آن وقت است که جسارت دادزدنش جلوی بقیه هم میشود جزیی از آن، آن وقت است که آدمی دیگر نمیترسد... انگار یکهو یک نیروی روبه جلو تورا به زندگی دعوت کند جوری که به دل دریایی مواج بزنی، بی آن که از جوش و خروش امواجش بترسی، بی آن که ناملایمتی هایش بخواهد مانع راهت بشوند... آدم عاشق جسورانه رفتار میکند، صبورتر میشود و حتی انتظار هم برایش شیرین میشود.... آدم عاشق از های و هوی دیگران در رابطه اش ابایی ندارد، چرا که دیگر بلد است چطور بی هول و ولای قضاوت دیگران، جلوی رویشان بایستد و نگذارد رابطه اش بشود لق لق زبان این و آن برای سرگرمی... آدم عاشق انگار زندگیش برگشته باشد به نقطه صفر، انگار تازه متولد شده باشد در آغوش عشقی که تا قبلش تنهاییش را حاضر نبود به آن بفروشد و اما حالا برایش عظمتیست وصف ناپذیر... آدم عاشق... آخ از آدم عاشق که هیچ چیزش را نمیتوان در قالب جملات و کلمات توصیف کرد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 May 16 ، 15:04
notenevis ...