امان از دست آدم ها...
از دید من همیشه همه آدم ها خوب و مثبت وبهترین هستند تا زمانی که بدیشان به صورت واضح توی چشمم فرو برود و مثل زخمی بر قلبم بنشیند...تازه آن موقع است که هنوز هم نمیتوانم باور کنم که کسی اینقدر بد شده باشد و هزار اما و اگر می آورم و سعی میکنم خودم را در مقامی بگذارم که بتوانم شرایطش را درک کنم وکمی پایم را در کفشش کنم وراه بروم و آن وقت برای خودم کمی استدلال و ادله جمع آوری کنم که کفشش پای من را هم زد، چه برسد به خودش...اما ... اما گاهی هرچه سعی کنی قضاوت نکنی دست آخر باز هم ویترین شعور بعضی آدم ها آنقدر پر و پیمان میشود که حتی نخواهی قضاوت کنی ، همه چیز به اندازه کافی واضح وروشن است که شخصیت پلشت و حقیرشان رو بشود...گاهی می مانم...گاهی هایی که دیگر هرچقدر سعی میکنم برای خودم استدلال بیاورم، در کفش دیگری راه بروم، خودم را هی جایش بگذارم تا سعی کنم درکش کنم و قضاوتش نکنم ، نمیتوانم که نمیتوانم که نمیتوانم و اینطور وقت هاست که زخمی عمیق درون دلم می ماند از رفتارها و حرف ها و ناراحتی هایی که از آدم ها میبینم و دم نمیزنم و درون خودم میریزم و به جایش یک سکوت به وسعت تمام ناراحتیم میکنم...