نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

وقت هایی هست در زندگی که تنها به رفیقت، صمیمی ترین دوستت که مثل عزیزترینت دوستش داری یک مسج میدهی خوبی؟ و در جواب احوالپرسیش فقط میگویی:"دلم گرفته، میخواهم حرف بزنم." در جواب فقط میدانی او آنجاست، نشسته تا هروقت تو بخواهی گوش بدهد، آرام جانت باشد بی آن که قضاوتت کند و این به گمانم از بهترین حس های دنیاست که در زندگیت چنین رفیقان جانی داشته باشی.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 July 15 ، 05:54
notenevis ...

راه که یکی شد، "هم"راه داشتنش از لذت های زندگی میشود. همین که آدم خودش با خودش تکلیفش روشن بشود، که بداند از زندگیش چه میخواهد و چه نمیخواهد یعنی راهش را پیدا کرده، که تودرتوی زندگیش را گشته و یک راه پیدا کرده، آن وقت است که اگر همراهش را پیدا کند، که اگر برای جلو رفتنش یکی باشد که تشویقت کند، که تشویقش کنی و انگیزه هم بشوید،  زندگی مفهوم جدیدی پیدا میکند.به گمانم همه آدم ها در زندگیشان این همراه را باید داشته باشند که اگر نداشته باشند ادامه مسیر سخت میشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 June 15 ، 19:22
notenevis ...

عاشق زنی مشو که می‌خواند

که زیاد گوش می‌دهد

زنی که می‌نویسد

عاشق زنی مشو که فرهیخته است

افسونگر، وهم‌آگین، دیوانه

عاشق زنی مشو که می‌اندیشد

که می‌داند که داناست، که توانِ پرواز دارد

به زنی که خود را باور دارد

عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می‌خندد یا می‌گرید

که قادر است جسمش را به روح بدل کند

و از آن بیشتر عاشق شعر است

(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند)

و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد

و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد

زنی که از سیاست سر در می آورد

زنی که از بی عدالتی بیزار است 

عاشق زنی مشو که بازی های توپی و فوتبال را دوست دارد 

زنی که فارغ از ویژگی های صورت و پیکرش، زیباست 

عاشق زنی مشو که پُر، مفرح، هشیار، نافرمان و جواب‌ده است

که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی

چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی

که با تو بماند یا نه

که عاشق تو باشد یا نه

از این‌گونه زن، بازگشت به عقب ممکن نیست

هرگز

مارتا ریورا گاریدو
شاعر معاصر جمهوری دومینیکن

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 June 15 ، 17:49
notenevis ...

اگر قرار بود همه آدم ها ماندن بلد باشند، آن وقت دیگر فعل رفتنی صرف نمیشد، آن وقت قصه زندگی بدون فعل رفتن صرف میشد و زندگی رنگ معنا به خود نمیگرفت. زندگی یعنی صرف همه فعل ها کنار هم، یعنی "ماندن" را که صرف کردی در کنارش بتوانی "رفتن" را هم صرف کنی.زندگی یعنی همین که بدانی هر خزانی بهاری و هر تابستانی خنکای پاییزی را در پس خود دارد... زندگی یعنی پیدا کردن معنایش در میان خوشی و ناخوشی های آن...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 June 15 ، 16:53
notenevis ...