شاید که عاشق شدن یعنی همین که آن چنان غرق دوست داشتن کسی بشوی که در دریایی از عشق گم بشوی، ساحلت را چنان گم کرده باشی که در جایی دیگر در زندگی دیگر، آن سمت دیگر دریا یک ساحل امنتر برای زندگیت یافتی.شاید...
شاید که عاشق شدن یعنی همین که آن چنان غرق دوست داشتن کسی بشوی که در دریایی از عشق گم بشوی، ساحلت را چنان گم کرده باشی که در جایی دیگر در زندگی دیگر، آن سمت دیگر دریا یک ساحل امنتر برای زندگیت یافتی.شاید...
آدمی جز عشق، جز دوست داشته شدن، جز دوست داشتن خیلی نیازها در زندگیش دارد که باید برآورده شوند، اما مساله آن است که با عشق به همه آن چیزهایی که باید میتواند به راحتی دست پیدا کند.
پ ن: آدم گاهی فقط دلش یه عشق میخواد و آدم گاهی با تمام دارا بودنش چه چیزی باعث میشه ندارترین آدم بیاد به چشم خودش
برای خواب معصومانه ی عشق
کمک کن بستری از گل بسازیم
برای کوچ شب هنگام وحشت
کمک کن با تن هم پل بسازیم
کمک سایه بونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم
کمک کن با کلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازیم
بذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با من
بذار بین من و تو دستای ما، پلی باشه واسه از خود گذشتن
کسی به فکر مریم های پرپر،
کسی تو فکر کوچ کفترا نیس
به فکر عاشقای در به در باش که غیر از ما کسی به فکر ما نست
تو را میشناسم ای شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنایی
از اندوه تو و چشم تو پیداست که از ایل و تبار عاشقایی
تو را میشناسم ای سر در گریبون غریبگی نکن با هق هق من
تن شکستتو بسپر به دست نوازش های دست عاشق من
بذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
کسی به فکر مریم های پرپر
کسی تو فکر کوچ کفترا نیس
به فکر عاشقای در به در باش که غیر از ما کسی به فکر ما نیس
به دنبال کدوم حرف و کلامی؟
سکوتت گفتنه تموم حرفاس
تو را از تپش قلبت شناختم
تو قلبت قلب عاشق های دنیاس
تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه منو به جشن نور و آینه بردی
چرا از سایه های شب بترسم
تو خورشیدو به دست من سپردی
بذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با من
بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
کسی به فکر مریم های پرپر
کسی تو فکر کوچ کفترا نیس
به فکر عاشفای در به در باش که غیر از ما کسی به فکر ما نیس
کمک کن جاده های مه گرفته منه مسافرو از تو نگیرن
کمک کن تا کبوتر های خسته رو یخ بستگی شاخه نمیرن
کمک کن از مسافر های عاشق سراغ مهربونی رو بگیری
کمک کن تا برای هم بمونیم کمک کن تا برای هم بمیریم
بذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با من
بذار بین من و تو دستای ما پلی باشد واسه از خود گذشتن
کسی به فکر مریم های پرپر
کسی تو فکر کوچ کفترا نیس
به فکر عاشقای در به در باش که غیر از ما کسی به فکر ما نیس
ﺁﻥﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺧُـﻨـﯿـﺎﮔﺮ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽﺳﺖ
ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﺑﺎﻥ ِ ﺳﺨﻦ ﺑﻮﺩ
ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺎﮐﻠﯽ ﺷﺎﺩ
ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ
ﻫﺰﺍﺭ ﻗﻨﺎﺭﯼ ﺧﺎﻣﻮﺵ
ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯼ ﻣﻦ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺯﺑﺎﻥ ِ ﺳﺨﻦ ﺑﻮﺩ
ﺁﻥﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﻝ ﺍﻧﺪُﻩ ﮔﯿﻦ ﺷﺒﯽ ﺳﺖ
ﮐﻪ ﻣﻬﺘﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﺪ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﺑﺎﻥ ِ ﺳﺨﻦ ﺑﻮﺩ
ﻫﺰﺍﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﻡ ِ ﺗﻮﺳﺖ
ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺘﺎﺭﻩﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥ
ﺩﺭ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﻣﻦ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺯﺑﺎﻥ ِ ﺳﺨﻦ ﺑﻮﺩ
ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ
در سالروز درگذشت احمد شاملو
عشق ورزیدن کار هر انسانی نیست. مهربان بودن از هر آدمی بر نمی آید، اصلا احساسات همه آدم ها آنقدر رقیق نیست که زود به جوش آید. نمیشود کسی را دوست داشت و آن وقت در ازایش عشقی برابر با رفتارهای خودت بگیری، بعضی دوست داشتن را جور دیگری تعریف میکنند، تعابیر است که متفاوت است. تنها کاریست که از تو می آید و آن هم این است که از هر آدمی همانقدری در خودت ایجاد توقع کنی که بدانی از پسش بر می آید تا آن وقت یکی رنجور نماند و یکی گیج و سردرگم پراز تناقضی از مهرو محبت بیشمار.
جایی بین پستهای کپی شده بی نام و نشانی که به دست آدم میرسد و گاهی هم نوشتههای خودت را به خودت برمیگرداند نوشتهای نظرم را جلب کرد. نویسندهاش را نمیدانم اگر کسی میداند لطفا بگوید:
"ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ .. ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﻭ
ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
.. ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻋﻤﯿﻘﺎ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ !!
ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ .. ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ " ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ"
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ "ﺿﻌﯿﻒ" ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺍﻝ ﻏﯿﺮ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ
ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ " ﺗﺤﺖ ﺗﻨﺶ " ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﮔﺮﯾﻪ
ﻣﯿﮑﻨﺪ" ﻣﻌﺼﻮﻡ"ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ... ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ" ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ"
ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ " ﺍﺯ " ﺗﻪ ﻗﻠﺐ" ﺍﺳﺖ. "
آن روزی که با این باور برسی که سکوت در قبال آدم ها چه عظمت سهمناکیست و ایمان آوری که گاهی گرفتن خودت از آدم ها اگر ویرانی هم به بار نیاورد اما چطور به آرامشت میرساند آن وقت است که خیلی راحت رها میکنی، راحت تر می بخشی و ساده از کنار هر مساله ای که تو را رنجانیده هم میگذری و هم گذشت میکنی و اینطور آرامش درونیت را تضمین میکنی.
نوشته: کاش زمانهی بهتری بود، از عشق میگفتم و مینوشتم. آنقدر به او نزدیک نبودم که همانجا برایش بنویسم این سرنا را از سرگشادش زدن است. اینکه منتظر زمانهای بهتر برای عاشقی باشی، اصلا ببین، آدم عاشق میشود تا زمانهای بهتر بسازد، نه از طریق مبارزه و غیره، رها کن این حرفها را. آدم عاشق، آدم خواستن و اشتیاق، زندگی شخصی سرشارتری دارد تا آدم باید، آدم وظیفه و مسوولیت. همین خرده زندگیهای سرشار، زندگی جمعی بهتری میسازند، زمانهی بهتری، روزگاری که آدمها بابت دلدادگی و شور، سرافکنده نباشند.
متن از : امیرحسین کامیار
لحظاتیست در زندگی که به یاد ماندنیست، مثلا آن لحظه که در جایی میان یک جمعیت شلوغ عظیم گیر کرده ای، با یک حس دلتنگی، بلاتکلیفی، یا احساسی کاملا عجیب و با یک غریبگی سر بر میگردانی دنبال آشنا میگردی، یک لحظه عزیزت را میبینی، یک لحظه آشنایی میبینی، تمام وجودت، سرتا پایت خالی از انتظار تلخ پر از یک آرامش عمیق و شیرین و دوسداشتنی میشود، تلخی انتظار را از یادت میبرد و انگار کل دنیای پیرامونت را با تو دوست تر کند، اصلا انگار دیگر غریب نباشی چون همانی را که باید پیدا کردی و تو دیگر نقش یک غریبه را نداری، میشوی آشنایی که در میان هزار غریبه گیر افتاده در غربت.
یکی را در نزدیک ترین فاصله به خودت داری و این یعنی بی اهمیت شدن هرچه اتفاق است در پیرامونت.