نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قصه زندگی» ثبت شده است

و هر بار این آهنگ ابی و گوگوش رو گوش بدم یاد عزیزترین ها و رفیقانی افتم که از پیشم رفته اند...


یکی موند و یکیمون رفت جهان ما دو قسمت شد
یکی تنها توی خاکش یکی راهی غربت شد
یکیمون از قفس پر زد یکی خواست و نمی تونست
نگاهش رو به دریا بود ولی راه و نمی دونست


دو تا آینده مبهم یه تابستون بی خورشید 
همون فصلی که رویامون مثل ارتش فروپاشید
میون زمزمه هامون یه آهنگ یادگاری موند
یکی مون از خدا دور شد یکی هنوز نماز میخوند


تو و عکسای دیروزت منو شعرای این دفتر
توی نوستالژی جاموندیم به زیر خاک و خاکستر
به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم
چه میموندیم چه میرفتیم بهم بازی رو می باختیم


یکی از ما تموم زندگیشو توی تشویش تنهایی سفر کرد
نمیدونست خودش رو جا گذاشته که یه حسی تو قلبش میگه برگرد
یکی از ما هنوزم رو به دریا توی دنیا دیروزش اسیره
یه خواهش از خدا داره که شاید جوونیشو بتونه پس بگیره


تو و عکسای دیروزت منو شعرای این دفتر
توی نوستالژی جاموندیم به زیر خاک و خاکستر
به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم
چه میموندیم چه میرفتیم بهم بازی رو می باختیم       

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 August 15 ، 20:57
notenevis ...

از یک جایی در زندگی آدم‌ها را خیلی راحت می‌بخشی، اما فراموش نمی‌کنی، نه آن که کینه‌ای شده باشی، نه آن که انتقامی بگیری، تنها سعی می‌کنی که یادت نرود چه اتفاقاتی رخ داد تا دیگر یک اشتباه را تکرار نکنی. شاید سخت باشد که بالاخره یکی روز مجبور بشوی، زلالی و شفافیت بچگی‌های درونت را پشت پا بیاندازی و درگیر بخشیدن و نبخشیدن بشوی، اما گاهی بزرگسالی درس‌هایی به تو میدهد که مجبورت میکند که یک جایی گذشت کنی اما نگذری تا شاید یادت نرود آن جا که اتفاقاتی رخ داد که نباید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 23:04
notenevis ...

"چرا ازدواج نکردی؟ " سهراب دو ور لب ها را پایین داد:" پیش نیامد، اول ها فکر می کردم کارهای مهم تری باید بکنم. بعد فکر کردم باید با زنی در مسایل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم. دیر فهمیدم که تفاهمی مهم تر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلوها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر همه این ها با هم بخندیم."

" عادت می کنیم __ زویا پیرزاد __ نشر مرکز "

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 23 July 15 ، 05:09
notenevis ...

راه که یکی شد، "هم"راه داشتنش از لذت های زندگی میشود. همین که آدم خودش با خودش تکلیفش روشن بشود، که بداند از زندگیش چه میخواهد و چه نمیخواهد یعنی راهش را پیدا کرده، که تودرتوی زندگیش را گشته و یک راه پیدا کرده، آن وقت است که اگر همراهش را پیدا کند، که اگر برای جلو رفتنش یکی باشد که تشویقت کند، که تشویقش کنی و انگیزه هم بشوید،  زندگی مفهوم جدیدی پیدا میکند.به گمانم همه آدم ها در زندگیشان این همراه را باید داشته باشند که اگر نداشته باشند ادامه مسیر سخت میشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 June 15 ، 19:22
notenevis ...

اگر قرار بود همه آدم ها ماندن بلد باشند، آن وقت دیگر فعل رفتنی صرف نمیشد، آن وقت قصه زندگی بدون فعل رفتن صرف میشد و زندگی رنگ معنا به خود نمیگرفت. زندگی یعنی صرف همه فعل ها کنار هم، یعنی "ماندن" را که صرف کردی در کنارش بتوانی "رفتن" را هم صرف کنی.زندگی یعنی همین که بدانی هر خزانی بهاری و هر تابستانی خنکای پاییزی را در پس خود دارد... زندگی یعنی پیدا کردن معنایش در میان خوشی و ناخوشی های آن...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 June 15 ، 16:53
notenevis ...