نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۹۲ مطلب در ژوئن ۲۰۱۵ ثبت شده است

یک جا هست که آنقدر اتفاقات از دید دیگران پیش پاافتاده و از دید خودت بدترین و بداقبالی ترین اتفاقات ممکن پیش می آید که دست خودت را میگیری با خودت تمرین صبوری میکنی و مدام زیرلب با خودت میگویی مارا به اتفاق خوب امیدی نیست، مرحمت فرموده اتفاقات بد هوار نشوید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 June 15 ، 14:38
notenevis ...

درست وقتی آدم احتیاج دارد با یک نفر همانطور که با خودش در خلوتش حرف میزند، صحبت کند عظمت تنهایی به چشم می آید.  آن وقت هی با خودش حساب و کتاب میکند، هی لیست تلفنش را بالا پایین میکند، تا کسی را پیدا کند و عجیب کلافه میشود وقتی آن یک نفری وجود نداشته باشد، که آن یک نفر بعد از یک دور باطل به خودش برسد. باز کاغذش را بر میدارد و قلمش را هی روی آن میکشد، باز همان حکایت همیشگیست، خودت با خودت حرف میزنی تا آرام ترین انسان روی زمین بشوی و آن وقت است که تازه میفهمی حضور یک نفر که بشود درباره همه چیز همانطور که هست، و قسمت کردن تنهاییت چقدر مفهوم میتواند داشته باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 June 15 ، 14:02
notenevis ...

آدمیست دیگر، گاهی در کشمکش روابطش خودش را فراموش می کند، درست مثل سوزنی که درون پنبه افتد گاهی آدمی چنان غرق مشکلات دیگری میشود که فراموشش میشود خودش هم زندگی داشت روزی، روزمرگی نمی کرد، لذت میبرد از زندگیش...گاهی چنان زندگی شخصیت تفکیک ناشده است که مرزهایت فراموش میشوند، آن وقت است که درست زمانی که باید به زندگی شخصیت برسی به فکر دیگری هستی. خاصیت آدم آن است که گاهی زندگیش را وقف کند و بعدتر طی یک اتفاق به زندگی خودش بازگردد. باید تفکیک کرد، خودخواه بود، کمک کردن خوب است، اصلا آدم به آدم زنده است اما غرق دیگری شدن تو را از شنا کردن در مسیر زندگیت باز میدارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 June 15 ، 22:57
notenevis ...

امروز در حالی که خانوم همکار تند و تند از خریدهای مارک و قیمتی خودش میگفت، من داشتم تند تند به کارام رسیدگی می کردم و با خودم فکر میکردم واقعا این همه خرید رو کجا جا میده!؟ یادم به خانوم مسنی افتاده بود که سال ها زباله توی خونش انبار کرده بود و همسایه ها از  بوی ناخوشایند پلیس را خبر کرده بودند. همینطور که با خودم فکر میکردم دیدم من هم عاشق لوازم التحریر و چیزهای آنتیک هستم اما معتاد خریدشان نیستم، در حالی که خانوم همکار مرا به پیرزن بودن متهم میکرد و تند وتند میگفت که تا الان که جوانیم باید خرج کنیم،  من داشتم به پس انداز فکر میکردم و کارهایی که بایدانجام بدهم، به کتاب های نخوانده ام، کلاس های نرفته ام، به راهی که تهش باید موفقیت باشد و من سرعتم به سمت مقصد کند شده. سرم را که بالا کردم دیدم ناخون هایم را هدف گرفته و  از کاشت ناخون حرف میزند. بهت زده نگاش میکردم که صدای موزیکم را هدف گرفت که چرا آهنگات به روز نیستند!؟ میگفت از اساس باید بیست سال قبل به دنیا می آمدی. همینطور که تندوتند ساعت را نگاه میکردم که وقت از دست نرود گفتم من باید این گزارش را امروز تحویل بدهم و از پشت میز به بیرون اتاق رفتم. داشتم با خودم فکر میکردم چند درصد مثل او فکر میکنند و چقدر حرف هاش درست و به جا بود!؟ واقعا چرا بعضی اینقدر از سبک زندگی خودشان اونقدر راضی هستند که میخواهند به بقیه هم قالبش کنند!؟ واقعا گاهی فکر میکنم ساده بودن و قوی و مستقل بودن یعنی در معرض اتهام قرار گرفتن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 June 15 ، 22:55
notenevis ...

یکی از راه های شناخت بهتر خودت این میتواند باشد که بنشینی و آرشیو خاطرات، وبلاگ، اسمسات را بخوانی. داشتم آرشیو میخوندم که دیدم نوشته بودم که نود و دو برایم سال خوبی نبود، با کلی آرزوی خوب برای نود و سه وارد سال بعد شده بودم، بعد دیدم که نوشته بودم 93هم از بدترین سال های زندگیم بوده، دقیقا با خودم فکر میکردم میان همین اتفاقات به ظاهر بد،  اتفاقا چقدر هم که خوب شد. به جایش بزرگتر شدم، هی بیشتر یاد گرفتم که زندگی و زمان منتظر هیچکس نمی ماند، هی بیشتر فهمیدم که بند کفشم را محکم تر کنم و پابه پای رویاهایم قوی تر از قبل قدم بردارم، فهمیدم هیچ چیز این زندگی را آنقدر جدی نگیرم که مرا استاپ کند. من پخته تر شدم و زندگی به خیال خودش مرا خام ترم کرد. تازه کم کم قدر زندگی در لحظه و حال را میفهمی و تصمیمت را میگیری که هیچ حالی را قربانی نکنی! نه برای هیچ گذشته و نه برای هیچ حالی! ضمنا تازه میفهمی زندگی سر شوخی را سال هاست باتو باز کرده، اتفاقاتش را نباید چندان هم جدی گرفت، بگذار به خیال خودش فکر کند تو را بازی داده ودلخوش شود!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 June 15 ، 20:13
notenevis ...

صبح به صبح بلاگفا را باز کنی و هی با خودت امروز و فردا کنی که پس بلاگفا کِی برمیگردد! درست مثل مادری که چشم به راه فرزندش بشینه! حالا امروز بعد از یک ماه و اندی بلاگفا برگشته، اما نمیدونم چرا مدام هی توی سرم پیغام پنجم خرداد به بعد تکرار میشه، این که بلاگفا اطلاع رسانی ضعیغی انجام داد، این که حرمت حداقل چهار سال (بدون احتساب وبلاگ های قبلی!) را نگه نداشت و یکهو دستمان را توی پوست گردو گذاشت و اجازه نداد آرشیومان را حتی برداریم! با خودم فکر کردم اگر بلاگفا درست شود فقط یک چیز از او میخواهم،  آن هم آرشیو وبلاگ قبلی در بلاگفا و بعد از اون هم فصل قبلی وبلاگ نویسی رو میبندم و به وبلاگ جدیدم میرم. وبلاگ جدیدی که بهش مهاجرت کردم حس تازگی بهم میده، حس شروع یه زندگی جدید، حس ماجراجوییای جدید، فکر میکنم محیط بیان حرفه ای تر از بلاگفا هم باشه. به هرحال تنها دلخوشیم این هست یک سری دوستان بلاگرم رو هم باز پیدا کردم و مجددا میتونم بنویسم.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 08 June 15 ، 19:19
notenevis ...

وقتی هیچ چیز سرجاش نیست و از جایی دلگیری و احساس خوشایندی نداری باید جوری رفتار کنی که لااقل حال خوبت برگرده، یه حس خوب به تک تک سلولات تزریق بشه. این روزا از لحاظ شخصی وضعیت مالیم جذاب نیست و واسه منی که همیشه یه کم پول ذخیره داشتم داشتن یه کارت عابر بانک خالی از پول! بعدازظهر به پیشنهاد مادرجان بالاخره شادمان از کمک مالی رسیده شده، (میگن آب نطلبیده مراده، خرید نطلبیده اسمش چیه!؟) یک کفش مارک اسکیچرز به مبلغ 340 تومن و یک مانتو قشنگ حالمو جاآورد، و ذوق زده یادم رفت همه چیو خیلی زود و بدین ترتیب به این نتیجه رسیدم که خریددرمانی میتونه راه حل مناسبی جهت برطرف نمودن هرگونه ناخوش احوالی، ناراحتی، دلگیری و غیره باشه! این بود قصه ما. قصه ما به سررسید کلاغه به پولش نرسید!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 07 June 15 ، 22:16
notenevis ...

یک جایی در شعر مارگوت بیگل احمدشاملو اینطور ترجمه کرده که:" عشق ما نیازمند رهاییست نه تصاحب..." راستش به گمانم تمام آدم ها یک جا در زندگی به این مرحله برسند که یکی را با تمام دوست داشتنشان، با تمام تمامیت خواهی و مالکیت طلبی شان رها بگذارند، آنقدر که بخواهندش، با تمام وجود دوستش داشته باشند اما زنجیرش نکنند، آزادش بگذارند تا زندگی را در کنارشان باهم و بی هم مزه مزه کنند، که یک وقت فرصت تنهایی داشته باشند، که اسیر هم نشوند. شاید نوعی استقلال فکری وذهنی در کنار هم که عقل و احساس هردو تایید میکند و شاید نوعی دوست داشتن عمیق که به جرات بتوان نامش را عشقی واقعی نهاد. به گمانم تمام آدم ها یک روز آن یک نفر را پیدا کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 June 15 ، 12:58
notenevis ...


عشق اگر عشق باشد زمان و مکان نمیشناسد
عشق اگر عشق باشد که دیگر دوری سرش نمی شود
در دورترین نقطه جغرافیا هم که از یارت قرار گرفته باشی
باز هم از دوست داشتنش ، از دوست داشتنت کم نمی شود.
مگر می شود کسی را دوست داشت اما از دوریش دلتنگ نشد؟
مگر می شود دلتنگ شد اما رهایش کرد؟ 
مگر می شود کسی را دوست داشت و به غیر او نگاهی انداخت ؟ 
نمی شود جانم....امکانش نیست...
عشقی که عشق باشد ناگهان بروز نمی یابد ، در امتداد زمان ، به مرور پیدا می شود ،شعله می کشد 
از درون می سوزانتت اما دیگر روشنت که کرد خاموش نمی شوی
اما به مرور شعله ها تک به تک کم می شوند 
اگر خاموش شدند دیگر اسمش عشق نیست ، هوس است ،
عشق واقعی خاموش نمی شود ، 
شعله هایش کم می شود ، شمعی می شود 
که نورش گرمایش درونت را گرم نگاه می دارد
دیگر مثل گذشته نمی سوزانتت اما گرم نگهت می دارد ، 
با گذشت زمان خاموش نمی شود ، 
شعله ای همیشگی برای یک دوست داشتن مداوم و پایدار...
غیر از این هر چه هست هوس است 
عشق را بدنام نکنیم ،
این ها همه اش دروغیست برای بدنام کردن عشق 
در کوچه های دروغگویی و ریا ...
اما او فقط در کوچه های صداقت فرش میگستراند 
شعله اش روشن می شود و درونت را از برای همیشه روشن می کند...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 June 15 ، 12:42
notenevis ...

سروش دادخواه یه ترانه داره که ابی خواننده خوندتش، توی این شعر میگه "کنارت اونقدر آرومم که از مرگ هم نمیترسم." داشتم با خودم فکر میکردم که چه اتفاقی باید بیوفته که یک نفر اونقدر به آرامش برسوندت و اونقدر پیش شاد و خوشبخت بدونی خودت رو که دیگه از هیچی نترسی! بعد به رفت آمد آدم های زندگیم نگاه کردم، دیدم حتی صمیمی ترین دوستامم اینقدر حس اعتماد و اطمینان رو به قلبم نریختن، به تمام مردان زندگیم که خواستن برام تکیه گاهی بشن نگاه کردم و دیدم هیچ کدوم نتونستن اون حس اعتماد و حاشیه امنی که میخواستم را لااقل بهم قول بدن... بعد به این نتیجه رسیدم شخص مقابل من حتما باید آدم جسوری باشه که بتونه دلمو اونقدر ابدی مال خودش کنه که منم بتونم اینقدر بهش اعتماد کنم که توی چشماش زل بزنم بگم "کنارت اونقدر آرومم که از مرگ هم نمیترسم."

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 June 15 ، 12:37
notenevis ...