نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۲۱ مطلب در آگوست ۲۰۱۵ ثبت شده است

اولین بار بود که عاشق می‌شد، اولین بار که قلبش برای یکی بیشتر می‌تپید، یک حس عجیب و غریب ، تمام وجودش سرشار از احساس انگار باشد،  اصلا انگار عقلی نباشد، دیوانه‌ای که یک سره عشق در چشمانش شعله میکشاند، بعد کم کم گوشه‌گیر شد، کم‌کم حوصله‌اش از ظرف دلش سر رفت، احساساتش سروی شد بلند که قدش از سقف اتاقش بالا زد، همان وقت‌ها بود که نرسیدنش آغاز شد. با خودش فکر می‌کرد رسیده‌است، اما احساساتش در آسمانی بالاتر از آسمان معشوقش بود. تمام که شد، عادت کرد، به رفت و آمد آدم‌ها، صبورتر شد، مهربان‌تر شد. فهمیده بود نه از رفتنی غمگین باید شد و نه از آمدنی زیاد ذوق کرد. اصلا همین از دست دادن بود که پخته‌اش کرده بود، همین تجربه باعث شده بود که قدر دوست داشتن را بهتر از عشق بداند. صبرش که جواب داد، یکی آمد با کلید قلبش. این بار قلبش دیگر از جا کنده نشد، بی‌قرار نشد، دیرتر عاشق شد، اما عاشق ماند ، دوست داشتنش ماندگار شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 22:58
notenevis ...

وقتی یکی را دوست داری، وقتی دلت برایش می‌رود، کم کم می‌مانی بی‌دلی که در تاریکی به دنبال چراغ راه می‌گردد، نور نیست، هوای حالت گرگ و میش می‌شود  وسرما و گرمای زندگیت از دست می‌رود، آن وقت است که موسیقی متن زندگیت می‌شود یک موزیک آرام در کنار همانی که باید در یک جاده بی‌انتها، خیره به خطوط موازی جاده که در دوردست به هم‌رسد و لبخندی که لحظه را همان‌جا که هست در خیال نگه دارد. ایست می‌کنی، دکمه استاپ ذهنت را می‌زنی، به عقب برمی‌گردی، متوجه می‌شوی چقدر خیال بافته‌ای، تازه متوجه می‌شوی بافتنی که از خیالت ساختی به درد تابستان گرم نمی‌خورد، بیدار می‌شوی، از گرما حس تشنگی میکنی و یک لیوان آب هویج خنک تو را از خطر غرق شدن در افکارت نجات می‌دهد.



پ.ن: تاملات خیال پردازانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 22:41
notenevis ...

به مردها باید حقشان را داد و نه بیشتر ...
و به زن ها باید حقشان را داد و نه کمتر ...

سوزان بی.آنتونی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 August 15 ، 04:15
notenevis ...

بعضی آدم ها بلدند چه کنند. حالا این که منظور من از بلدند چیست، همین که میدانند که چطور از نقاط قوتشان جوری استفاده کنند که اصلا کسی ضعف درونشان نبیند، یا اصلا اینطورند که قدر داشته هاشان را خیلی خوب میدانند و چنان غرق داشته های مثبتشان هستند و از داشتنشان لذت میبرند که نداشته هایشان اصلا فراموش میشوند و به چشمشان نمی آید. آدم هایی که در چشم بقیه هم داراترین به نظر می آیند حتی اگر نسبت به تو چندهنر کمتر داشته باشند اما باز هم غلظت داشته هاشان آنقدری به چشم می آید که رقت انگیز کند ایده آل گرایی و کمال طلبی بیش از حدت را گاهی در نظرت. گاهی فکر میکنم که چقدر خوب میشود اگر به جای این همه تلاش برای رسیدن به نداشته هایی که شاید رسیدن بهشان باعث بشود همان داشته هایت را هم از دست بدهی، کمی هم لذت ببری و داشته هایت را مزه مزه کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 August 15 ، 20:48
notenevis ...

وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خوانم
چندیست لبخند ها ی لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم روزی بنام روز مبادا نیست
آنروز هر چه باشد روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا، 
روزی درست مثل همین روزهای ماست 
اما کسی چه میداند شاید امروز نیز روز مبادا باشد 
وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها 
هر روز بی تو روز مباداست . . . !!! ”


― قیصر امین‌پور


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 18:02
notenevis ...

روزهایی در زندگی هست که خالی از عاطفه می‌شوی، همه را پشت در منتظر خودت می‌گذاری و به انزوا می‌روی، نه آن که بخواهی بی توجهی کنی، نه آن که بخواهی سرد باشی، نه آن که بی احترامی کنی، فقط انگار یکهو تهی از هرچه نام "احساس" به خود بگیرد بشوی، شاید به اجبار باشد، شاید به اختیار ، اما هرچه هست همین را میدانی که بی حوصله‌ای، تنهایی می‌خواهی تا فکر کنی، تا کمی به خودت بها داده باشی، تا در میان شلوغی‌های زندگی کسی را گم نکرده باشی، تا آدم‌های جدیدی را هم در همین میانه‌ها پیدا کنی. آدمی گاهی نیاز دارد که تنها باشد، یک تنهایی خودخواسته که بتواند از بعد آن خودش را بهتر میان دیگران پیدا کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 17:57
notenevis ...

حجم ذهنم پر شده از خالی بودن های تو 
یک فضای تهی از همه کس
خالی از وجودت
خالی از حضورت
دیگر نه وجودت،نه حضورت
اهمیتی نخواهد داشت
تهی شده ام
تهی ز هر احساسی 
نبودنت را عادت می کنم 
چنان ادامه می دهم
که گویا حضورت را نیز از همان اول باور نداشتم

پ.ن: نوشته ای قدیمی از وبلاگ قبلیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 17:44
notenevis ...

نقاشی های حک شده بر لوح قلبم را 

سایه روشن می‌زنم

بغض هایم را سیاه خواهم کرد

خنده هایم را سپید

گاه به گاهی محو می کنم

آن چه که در لابلای گذر زمان نام 

آن را خاطره نهادم

خطر غرق شدن درخاطره ها 

همواره در کمین به سلاخی 

کشیدن روحم نشسته است


پ.ن: یه نوشته قدیمی بود که از میون آرشیو خوانی‌ها بیرون کشیده شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 August 15 ، 17:42
notenevis ...

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند


حافظ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 August 15 ، 20:42
notenevis ...

بچه که بودیم روزهای معلم که میشد تا معلم سرکلاس میومد همه از قبل هماهنگ میکردیم و تا وارد کلاس میشد یک صدا میگفتیم "معلم عزیزم روزت مبارک". اون وقتا اینقدر این عبارت رو با قدرت و صدای بلند فریاد میزدیم که واقعا دوست داشتنمون نسبت به معلممون فریادمیزدیم، حتی یادمه تا دبیرستان هم هدیه میخریدیم، بزرگتر که شدیم دوست داشتن ها هم بر اساس منفعت شد، یادم نمیاد جز عزیزترین ها و رفیقای نزدیک و صمیمیم تونسته باشم کسی رو اونقدر خالص، بی ریا و عمیق دوست داشته باشم، بحث سر دوس نداشتن آدما نیست گاهی  آدم نگاه میکنه میبینه هیچی خالص نیست، هیچی اونقدر زلالی، شفافیت و صداقت و معصومیت زمان بچگی رو نداره و خیلی کم هستن آدمایی که بزرگ میشن اما توی دوست داشتن آدما همون سبک بچگیاشون رو دارن و شاید اینجور آدما حساس ترین و آسیب پذیرترین آدما باشن چون نمیتونن توی دوست داشتناشون زیاد غلو کنن یا کم بذارن، هرکیو خالص معصوم همونقدری که تو دلشون دوس دارن در ظاهرم دوس دارن. هرچند مصاحبت با همچین آدمایی که صادقانه آدما رو دوس دارن برام لذت بخشه اما متاسفانه بیشتر آدما توی این دسته نمیگنجند و این مساله گاهی آزاردهنده هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 August 15 ، 11:37
notenevis ...