روزهای بی عاطفه ....
Tuesday, 4 August 2015، 05:57 PM
روزهایی در زندگی هست که خالی از عاطفه میشوی، همه را پشت در منتظر خودت میگذاری و به انزوا میروی، نه آن که بخواهی بی توجهی کنی، نه آن که بخواهی سرد باشی، نه آن که بی احترامی کنی، فقط انگار یکهو تهی از هرچه نام "احساس" به خود بگیرد بشوی، شاید به اجبار باشد، شاید به اختیار ، اما هرچه هست همین را میدانی که بی حوصلهای، تنهایی میخواهی تا فکر کنی، تا کمی به خودت بها داده باشی، تا در میان شلوغیهای زندگی کسی را گم نکرده باشی، تا آدمهای جدیدی را هم در همین میانهها پیدا کنی. آدمی گاهی نیاز دارد که تنها باشد، یک تنهایی خودخواسته که بتواند از بعد آن خودش را بهتر میان دیگران پیدا کند.