نیمه تابستان است،
پرندگان میدانند که چه غوغاییست
همه در تب و انتظاری نو
در واپسین روزهای مرداد
دیرآمدنت را حوصله میکنند
در زایش ثانیه های بی قرار
ناگهان تو آمدی و گرمای
حضورت سرخوشانه ساز
پرندگان را کوک کرد تا
نغمه شادی سر دهند
میلادت یک اتفاق نبود
معجزه ای بود تا قبل آمدنم
بدانم فرشتگانی هم به اسم
خواهر دارم
تولدت مبارک فرشته من
ترک بعضی آدمها برایت هیچ حسی جای نمیگذارد جز این که چیزی از دست ندادی، یک جایی خواندم که وقتی آدمی میرود، باید بدانی که از مدت ها قبل چمدانش را بسته و آماده رفتن است. گاهی وقتی میخواهی از کنار یک نفر بروی، میخواهی همه چیز را در قلبت تمام کنی، آنقدر محکم و قوی این کار را میکنی که خودت هم در باورت نمیگنجد که چطور؟ انگار تمام احساساتت در یک بی تفاوتی جمع شده باشد که یکهو تو را تهی از هرچه تفاوت است کند و بی سر و صدا فقط چمدان دوستی و خاطراتت را برداری و بروی.
همه میگویند عشق یک حس دوطرفه است، یکی نیست بگوید که عشق احساس تنها نیست، عشق دوست داشتنِ تنها و بال بال زدن پروانه در قلب نیست که یک تلاش دوطرفه است برای رسیدن به مقصد که همین دوست داشتن است که مسیر را زیباتر میکند. این احساس اگر مدیریت نشود، اگر بر سرش حرف ها زده نشود، تلاش ها ، زحمت ها کشیده نشود،دردهایش تحمل نشود آن وقت مثل خشت اولیست که کج نهاده شود که دیواری را تا ثریا کج ببرد.
از میان آدمها همانهایی عزیزتر میشوند که پوسته قوی، پرانرژی و شاد تو را جدی نگیرند و برخلاف بقیه بتوانند درون شکننده و حساست را بشناسند و به وقتهای دلتنگی، دل گرفتن و ناراحتیت به فریادت برسند. از میان آدمها همینها هستند که ماندگارند، باقی تنها رهگذرانیند برای گذران عمر و زندگی کنارشان.
دختری را دعوت کردهاند برنامه در شبکه سوم سیما، شبکه ای که احتمالا خیلی در این ساعت از شب روز جمعه باید بیننده داشته باشد که سنش 18 سال رتبه دوم کنکور هنر بوده و این دختر نماد دختر موفق است و به بهانه روز دختر که یکشنبه است دعوت شده! بعد حالا هی از او سوال میکند که چه شد که در عرصه های مختلف زندگیت موفق شدی؟ هی دختر طفلکی طور میگوید منظورتان کنکور است؟ بعد هی مجری میگوید نه! منظورم کل عرصه هاست و هی دختر چیزی ندارد بگوید! بعد دخترک میگوید که تک فرزند بوده و هی مجری اصرار اصرار که تک فرزندی خوب بود؟ واقعا؟ بعد هی اصرار دارد که از زیر زبان دخترک حرفی در برود که نه! اتفاقا تک فرزندی غمگین ترین اتفاق زندگی بوده و راضی نیستم وبلا بلا بلا...بعد هی من نشستم نگاه میکنم میبینم درباره جامعه ای که دختر موفقش تنها موفقیتش کنکور است و تک فرزند بودن مایه ننگش و تئاتر و سینما و هنر و فرهنگ و ادب از دید آدمهایش بی ارزش ترین هنر است چه میتوانم بگویم؟ به قول تهمینه عزیزم من و دوربین مستشار!
تصمیم گیری من همیشه اینطور بوده که بر خلاف شخصیت به شدت عجولم و، بر خلاف هیجانات زیادم اما صبر و تحملم در برخورد با آدم ها، در گذشت کردن و گذر کردن ازشان از دید نه تنها خودم بلکه اطرافیان به شدت زیاد است، تا جایی که واقعا به آدم ها بیش از لیاقتشان بها دهم، اما آن روزی که صبرم لبریز بشود، آن روزی که تصمیم گیرم که بیخیال همه چیز شوم و قید آن آدم را بزنم، یک جور ناگهانی تصمیمم را میگیرم و تقریبا محال میشود که بخواهم پشت سرم را نگاه کنم و این اتفاق نه تنها آن فرد را بلکه اطرافیان را هم حیرت زده میکند. گاهی اگر از بعضی آدم ها نگذری از تو سبقت میگیرند و آن جلوتر می ایستند تا تو را زیر پایشان گذارند.
رهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدارش کلافه ات کرده
تردید مبهمت را به یقین تبدیل میکند. عاشق شده ای
چند روایت معتبر، مصطفی مستور
آن جا هست که شهرام ناظری با تمام وجودش فریاد میزند، "عشق انده و حسرت است و زاریست، عاشق نشوید اگر توانید." آدم حتی هوس هم نمیکند که عاشق بشود از بس که می کوبد گریه و حسرت و آه و اندوهش را بر فرق سرت.