نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۳۷ مطلب در می ۲۰۱۸ ثبت شده است

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.

-چقدر هم تنها!

خیال می کنم 

دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.

- دچار یعنی 

- عاشق.

- و فکر کن که چه تنهاست

اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.

- چه فکر نازک غمناکی !

- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.

و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.

- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.

- نه ، وصل ممکن نیست ،

همیشه فاصله ای هست .

اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله ای هست.

دچار باید بود

و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف 

حرام خواهد شد.

و عشق 

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق 

صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی که 

- غرق ابهامند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 May 18 ، 12:39
notenevis ...

یک جا در زندگی آنقدر آدم ها در زندگیت رفته اند و آمده اند که تو دیگر نه از رفتنشان زیاد دلگیر میشوی و نه از آمدنشان زیاد ذوق زده. میدانی تمام آدم ها در زندگی هم مثل مسافرانی هستند که برای لحظاتی برای خوردن چاشتی در سایه درخت زندگیت بساط می گسترانند و بعد هم معاشرتی و به دنبال مسیر خودشان میروند. به گمانم تمام آدم ها در زندگیشان مسیری داشته باشند که منتهی به رویاهاشان باشد که اگر برای رسیدن بهشان جاه طلبی وخودخواهی لازم را نداشته باشند باخته اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 May 18 ، 12:37
notenevis ...

آدمی بوده ام که همیشه دیگران روی شاد و پرانرژی من را دیده اند. همیشه خندیده ام و گاه آنقدر با شوخی و شیطنت سعی در شاد نگه داشتن جمع دوستانه ام یا حتی دوست هایم داشته ام که گاه دیگران فکر میکنند زندگیم آنقدر روبراه و خالی از هرغصه ایست که حسرت شاد بودنم را داشته باشند...راستش هر زندگی، هرغنیمیتی در زندگی هرکسی سختی ها، مرارت ها و غم های زیادی پشتش خوابیده است...آنقدری که گاهی لازم است با خودت گمان کنی که اگر فکر میکنی کسی شاد است ، آیا تاب و توان سختی ها و تلاش هایی که او برای این شادی ، که آن هم فقط ظاهر قضیه است، را اصلا داری؟ کم کم یاد میگیری که هرضعفی یک قدرت است در زندگیت، هر تهدیدی یک فرصت و از هرشکستی آنقدر درس میگیری که پل میسازی تا خودت را پله پله به رویاهایت نزدیک تر کنی...اگر تا ده سال پیش نوجوانی بودی که در ازای محبتت به دیگران کمی چشم انتظار می ماندی، اکنون دیگر برای محبت های بی دریغت به آدم ها نه چشمداشتی داری، و  نه انتظار و توقعی ... محبتت را میکنی و میگذاری و میگذری...گاهی نوبت خودت که میشود تنها مانده ای، می مانی اما یاد گرفته ای انگار که فقط تنها از عهده همه چیز بر بیایی و منتظر هیچکس نباشی که به تو کمکی کند. گاه میان این لحظات، میان تک تک ثانیه هایت گم شده ای حتی، دلتنگی کرده ای برای کسی که نیست، اما همه را تاب آورده ای چرا که امیدواری درونت نهادینه شده است و در زندگیت نور امید روشنی بخش بوده و همیشه و همه حال حتی در سخت ترین شرایط  باریکه نوری تو را از تاریکی نجات داده...گاهی هم درخواست کرده ای از آدم ها، دست رد به سینه ات خورده، پذیرفته نشدی،  شاید وقت هایی ناسپاسی دیده ای ، اما انگار دیگر هیچ چیز در این دنیا نتواند تو را آنقدر ناراحت کند که بیش از یک روز بخواهی برایش وقتی صرف کنی...عجیب میشوی...بزرگتر که میشوی روزبه روز عجیب تر میشوی، منطقی تر، خویشتن دارتر و خوددارتر و محافظه کار تر ... آنقدری که گاهی دلت میخواهد فریاد بزنی و از درونت، حرف دلت با یکی حرف بزنی و بگویی من هنوز هم یک آدمم با تمام احساسات زیبایم، با تمام عشقی که متصور بوده ام در کل عمرم برای خودم، با یک عالمه رویا و فانتزی های زیبا و احساسی و گاه حتی دنیایی کودکانه و پرهیجان و ماجراجور و پراز شروشور، اما فقط یاد گرفته ام دیگر خودم را آرام نشان بدهم، متین و موقر ، منطقی تر...یاد گرفته ام احساساتم را چطور کنترل کنم و بروزش ندهم، یاد گرفته ام چطور با تنهاییم سر و کله بزنم و یاد گرفته ام چطور بی چشم داشت مهربان باشم و فارغ از جنسیت آدم ها یک انسان باشم که رسالتش را روی زمین به خوبی انجام بدهد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 May 18 ، 21:33
notenevis ...

چیزی از شادی آدم ها مهم است که کمتر میفهمیمش...آن که کمیت شادی مهم نیست، اهمیتی ندارد در زندگانیت تمام لحظاتت شادترین باشی که غم خودش همیشه راهی برای نفوذ به درون قلبت پیدا خواهد کرد، اما مهم آن است که کیفیت شادیت چقدر باشد، فراموش نکنی چطور خوشحال شدن را... مهم آن است که یک روز آلزایمر به سراغت بیاید و جوری غافلگیرت کند که آدرس کوچه خوشبختی را گم کرده باشی و ندانی چطور میشد شاد وخوشبخت بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 May 18 ، 11:51
notenevis ...

فاطمه شمس شعری دارد که میگوید "چیزی از این بهار در آغوش من کم است، تو نیستی و یک سره اردی جهنم است." راستش به ترکیب اردی+بهشت نگاه میکنم و بعد تحسین میکنم اردی+جهنم را. از اول اردیبهشت مدام این شعر در سرم میپیچدو با خودم فکر میکنم چقدر خوب است یک نفر را یک جایی اینقدر زیاد دوست داشته باشی که بهشت و جهنمت به بود و نبودش بند باشد. فقط خواستم بگویم شعر خوبیست.همین


چیزی از این بهار در آغوش من کم است

تو نیستی و یک‌سره اردی‌جهنم است


اسفندِ سرد و خسته به پاییز می‌رسد

تقویم یک دروغ بزرگ و مسلم است


وقتی که هیچ‌چیز شبیه گذشته نیست 

وقتی ردیف و قافیه گاهی فقط غم است


وقتی به جای ع.ش.ق، هجوم سه‌نقطه‌ها ست

وقتی که قحطِ سیب، و... حوا و... آدم است


از هفت‌سین کالِ زمستان عبور کن 

سرما ست سین هفتم و سرما جهنم است


بر من مگیر خرده اگر سبز نیستم 

وقتی سیاه بر همه رنگی مقدم است


وقتی هنوز خون تو می‌جوشد از زمین

خرداد مثل ماه عزای محرم است 

.

.

.

از سین، سکوت مانده و سالی که سوخته

از من همین سرود که بغضی دمادم است.


                                                                               فاطمه شمس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 May 18 ، 11:50
notenevis ...

خسته ام از این همه چیدن واژه ها کنار هم

وصف هرچه هست ونیست درخیال ووهم

خسته از زندگی که لحظه اش تصنع است

هر نفس بریدنش برای ذره ای تنوع است

خسته از حجم نبودنت در لحظات سخت

لحظه ای بریدن وباز امیدواری محض...

#فاطمه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 May 18 ، 11:48
notenevis ...

کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم 


من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم 


خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است 


آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم 


چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام 


دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم 


گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم 


چند صد سال است راه از باطنم تا ظاهرم 


خلق می گویند:ابری تیره درپیراهنی ست 


شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم 


مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک 


هرچه باشد ناگریزم هرچه باشد حاضرم


فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 May 18 ، 12:42
notenevis ...

آدم ها عجیب بنده احساسات خود در یک لحظه میشوند. به گمانم اسمش را بتوان لحظات استیصال گذاشت. هرچه هست دمیست و دیگر هیچ و وای بر هر آن چه که در این لحظات بر سر راهش قرار بگیرند خواه از آدم باشد و خواه خاطرات باشند و خواه اشیا وچیزهایی که دوستشان دارند... لحظات ویرانیست به گمانم نام دیگرش... چونان زلزله ای ویران میکنند هر آن چه که بر سر راه قرار گیرند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 May 18 ، 12:40
notenevis ...

گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

گاهی بساط عیش خودش جور میشود

گاهی دگر تهیه بدستور میشود

گه جور میشود خود آن بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود

گاهی تمام آبی این آسمان ما

یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود

گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود

از هرچه زندگیست دلت سیر میشود

گویی به خواب بود جوانی مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود

کاری ندارم کجایی چه میکنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 May 18 ، 22:10
notenevis ...

چیزی که برای آدم میتونه آزاردهنده باشه محدودیت هست. چیزی که من به عنوان یک ایرانی با تمام وجود توی همه ابعاد زندگیم لمسش کردم. درسته نباید محدود شد، باید تهدید رو فرصت کرد، از نقاط ضعفت قدرت بسازی و بجنگی و تلاش کنی اما وقتی با تمام وجودت تلاش میکنی و بازم توی دنیا یک ایرانی می مونی که با تمام وجودت نگرانی لحظه به لحظه اتفاقات مملکتت توی صورتت موج میزنه و اشکت رو حتی درمیاره چیزی می مونه واسه گفتن؟ یه استادی داشتیم یه زمانی حرف قشنگ میزد، میگفت ایرانیا هرجای دنیا برن صبح که چشم باز میکنن خبرا رو چک میکنن، تلفنشون رو چک میکنن و همیشه یه چیزی وصلشون میکنه به ایران و تمام مشکلاتش... خستم... از این همه اخبار منفی، از این همه خوب پیش نرفتن همه چیز، از این اعتیادم به امید، از این همه نابسامانی و رفتارهای غیرحرفه ای و بچگانه دولتمردان کشورم. کاش یک ایرانی نبودم که با این همه رنج محکوم باشم به صبر و تحمل و امیدوارم و نگرانی مداوم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 May 18 ، 22:44
notenevis ...