نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۵۴ مطلب در ژانویه ۲۰۱۶ ثبت شده است

همه آدم ها باید کسانی را در زندگی داشته باشند که حرفشان برایشان سندیت داشته باشد، کسی که وقتی به تو حکم میکند که بخندی در اوج غمگین بودنت نتوانی نه بگویی، کسانی که تو را آنقدر بلد باشند که به عشق آن ها هم که شده نتوانی بیشتر از مدت زمانی کوتاه به خودت اجازه غمگین شدن بدهی. آدم ها باید همه در زندگیشان کسانی را داشته باشند که فکر کردن بهشان گوشه لبانت را به سمت بالا سوق دهد و لبخند به لبت آورد، آدم هایی که به عشقشان زندگی را مزه مزه میکنی، طعم های مختلف را به تو می چشانند، آدم هایی که همین بودنشان خوب است، چرا که مفهوم و معنای زندگیت با آن ها کامل میشود. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 24 January 16 ، 19:38
notenevis ...

عجیب ترین اتفاق  آن است که غرور بخواهد آدم ها را از تو دور کند، یک جور برتری پنداری،  یک جور سکوتی که مختصاتش در صفحه جایی غیر از صفر و صفر است. جایی که غرور صدایش آنقدر بلند میشود که در قاب جغرافیای افکارت نمیگنجد، گیج، مات و مبهوت نظاره گر خودخواهی آدم ها میشوی و با خود میپرسی چرا؟ سود و زیان شخصیش به کنار اما اگر منفعتش برای روابط آنقدر زیاد است کاش بگویید تا همیشه سکوت کنیم و غرورمان را فریاد بزنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 24 January 16 ، 15:59
notenevis ...

هرچه آدم غمگین تر باشد، هرچقدر احساس تنهاییش بیشتر شود، احتمال احمقانه شروع کردن یک رابطه بیشتر میشود. آدم هایی هستند این میان درست مثل لاشخور احساسات می مانند، آدم هایی که کمین کرده اند، در کمین تنهایی و احساس آدم هایی که در شرایط روحی خوبی نیستند، احساس را از دنیای آن ها صید میکنند و وقتی که تمام احساس پوچشان را به ظاهر گرفتند، دوبرابرش را حواله شان میکنند و میروند... باید مراقب بود، مراقب تنهاییت، مراقب لاشخورهای احساس، مراقب آدم هایی که در کمین ناراحتیت نشسته اند تا به ظاهر کمکت کنند اما در باطن از هزار قاتل حرفه ای بدترند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 January 16 ، 21:34
notenevis ...

هیچکس با یک خاطره تلخ به جامانده خاطرات خوبش تباه نشده است، خودش تمام نشده. تمام شدن هررابطه ای چه رابطه عاطفی باشد، چه دوستی،  چه رفاقتی چندین و چند ساله و چه حتی کوتاه مدت هم بوده باشد کمترین دردش مثل درد سوزن خیاطیست که به اشتباه در دستت بنشیند، کافیست تا با آن خوب کنار بیایی، کافیست بدانی که شرط همراه شدن آن است که همراهت آن را برایت سخت نکند، کافیست بدانی هررابطه ای به چیزی فراتر از حرف نیاز دارد، چیزی فراتر از دوست داشتن و منفعت شخصی که اگر هرکدامش نباشد آن وقت آن رابطه رابطه نمیشود، دوستیست تصنعی که هرلحظه اش به جای نزدیک تر شدن دوریست که در آینده باعث عذاب است .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 January 16 ، 20:00
notenevis ...

امشب به معنای واقعی حسرت خوردم، حسرت دنیای دختربچه ای دوساله که پول پدربزرگش را برداشت و برد که در جیبش بگذارد، وقتی که باباش صداش زد که بیا که به تو شکلات بدهم و در ازایش پول را به پدربزرگ برگردان با کمال میل تمام پول را برگرداند و شکلات گرفت. پدربزرگ یک اسکناس پنج هزاری را به عنوان جایزه داد و دختربچه پول را جیب پدر خودش گذاشت، آن هم به خاطر یک شکلات. یک شکلات شاید پنج تومانی را پنج هزار تومن خرید،  لذت برد، شکلاتش را خورد، لحظه ای به سود و زیانش فکر نکرد، فقط همان چیزی را که دوست داشت انجام داد... بی هیچ شیله پیله ای، بی کلک، با نهایت صداقت و معصومیت و  بی آن که ذره ای در دلش به خوب وبد داستان فکر کند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 23 January 16 ، 19:57
notenevis ...

بعضی آدم ها در گذشته تو هستند، جایی میان گذشته و  میان خاطراتت جامانده اند، شاید اگر روزی جایی ببینیشان تنها یک چیز را در ذهنت تداعی کنند، آن هم "توی" گذشته را. آدم هایی که یک روز در جایی حوالی زندگیت  نزدیک ذهنت، شاید حتی درون قلبت  زندگی کردند، چه خنده ها که با آن ها داشتی، چه غم ها و شادی هایی که شریکت شدند، اما تمام شدند، یک جا ماندند از رسیدن به حالت.، همان موقع ها از آینده ات خط خوردند، از حالت جا ماندند و از گذشته ات فقط توی گذشته را به یاد می آورند. گاهی دیدن بعضی آدم ها تنها یک چیز را به یادت می اورد، "توی گذشته"، همان تویی که با هزار چرخش زمان و هزار غم و شادی همین تویی شدی که اکنون شده ای، بعضی آدم ها را هرکار کنی باز دست آخر همان جا که بوده اند متوقف میشوند و به حال تو تعلقی ندارند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 January 16 ، 19:56
notenevis ...

آدم تا وقتی که نوجوون هست یک عالمه یواشکی برای خودش داره، یواشکی هایی که فکر میکنه اگر کسی بفهمدشون آبروش رفته ،این رو از یواشکی نوشت های دوران نوجوونیت هم میتونی بفهمی ، وقتی که تو رویاهای خودت چه خواب هایی که برای خودت ندیده بودی و بارها از ترس اون که اگر کسی بفهمدشون دفترت رو تو صدتا پستو قایم کرده بودی که مبادا کسی بخوندشون ، مبادا کسی فضولی کند، نکنه کنجکاوی خواهر کار دستم بده ...کم کم بزرگ که می شوی رویاهات هم با خودت بزرگ میشن، رویاهات دیگه فقط تو ذهنت پرورده میشن، دیگه مثل قدیم از یواشکی نوشت چندان خبری نیست، دیگه از اون احساسات شاعرانه لطیف و اون حجم دلتنگی و اون حس مهم بودن آدما و حس ترسی که وقت جدا شدن از دوستانت داشتی خبری نیست.اون وقت ها تنها دغدغت می شد این که نکنه وقتی درسم تمام شد و فولان دبیر رو که خیلی هم دوسش دارم دیگه نبینم، به هر دری میزدی که شماهر دبیرت را گیر بیاوری تا بعدترها هم بتونی ازش خبر بگیری، تا آمار همه دبیرات رو در نمی آوردی روزت شب نمیشد، اما کم کم بزرگ میشی، یاد میگیری که احساساتت رو روز به روز قابل کنترل ترکنی، روز به روز حجم دلتنگی هات برای آدم ها کمتر و کمتر میشه، دیگه کم کم به جدایی از آدم ها هم عادت می کنی، کم کم برای پنهان کردن هم چیزی نداری، تا آن جا که گوشیت هم رو حتی بدون رمز هرجایی از روی کاناپه تا روی میز میگذاری و عین خیالت هم نیست که حتی اگر کسی کنجکاو بشود در حریم شخصی تو چه میگذرد، تنها دفتر خاطراتت هست که "شاید" هنوز هم برایت حریم "خیلی" شخصی به حساب آید . روز به روز نسبت به دنیای اطرافت منطقی تر میشود برخوردهایت و این نهایت بی رحمی دنیای آدمیست و این نهایت بی انصافیست که از آن دوران تنها یک کودک درون برایت باقی بماندکه بتواند دلت را زنده و شاداب نگاه دارد و اما از ان حجم احساسات، دلتنگی ها، یواشکی نوشت ها، از آن همه نوجوانی و شور اشتیاق و رویا تنها خاطراتش باقی بماند و بس...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 January 16 ، 12:30
notenevis ...

داستان زندگی بعضی آدم‌ها همگانیست...انگار همه از راز دلشان باخبر باشند، هنوز هم نمیدانم درست چه اتفاقی می‌افتد که همه محرم راز یک نفر می‌شوند، که داستان زندگی یک نفر اینطور برای همه رو می‌شود داستانش...گاهی گمان می‌کنم شاید از کم طاقتی بعضی ادم‌ها باشد اما بعد می‌بینم نه..از تلخی زندگیشان هست. بعضی زندگی‌ها، سرگذشت‌ها تلخ است، با شکرحرف‌های من و تو هم شیرین نمی‌شود...زیر لب حرف‌زدن‌های بعضی آدم‌ها گواه خیلی چیزها هست...داستان زندگی بعضی آدم‌ها را فقط باید شنید، باید با صبوری پابه پاشان نشست و گوش داد اما هیچ نگفت، بگذار تا خالی بشوند از درد و رنج...بعضی آدم‌ها آنقدر تاب آن را ندارند که به خاطر درد ورنج‌هایشان در زندگی یک بار دیگر هم تنبیه بشوند و ما آدم‌ها به چشم حقارت به آن‌ها نگاه کنیم...


پ.ن : چند روز پیش توی یه اداره‌ای یه آقایی رو دیدم که همش داشت زیر لب با خودش حرف میزد، حواسش هم به هیچ چی جز خودش نبود. بعد که خانوم متصدی امور ازش سوالی پرسید یک سره شروع کرد به حرف زدن.دروغ چرا؟ ناراحت شدم براش...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 January 16 ، 12:10
notenevis ...

هرکسی که دم از قضاوت نکردن این و آن میزندبا خودش صادق نیست. این حرف را میزنم چرا که آدم ها حتی اگر به زبان نیاورند، پیش زمینه ذهنیشان چیزهایی هست که نمیدانی، چیزهایی که نمیدانند و بر اساس آن ها گاهی در ذهنشان نسبت به ادم ها، به مسایل موضع گیری میکنند، حتی اگر بر زبانشان جاری نشود، حتی اگر به روی خودشان نیاورند. پس بیخود و بیجهت دم از قضاوت نکردن نزنیم که گاهی فقط به زبان نمی آوریم و همین لااقل خودش خوب میتواند باشد که سعیمان را میکنیم که قضاوت هامان را در پستوی ذهن نگاه داریم و اندکی هم گاه سرکوبش کنیم. اینطور لااقل آدم های کمتر قضاوت کن و منصف تری میشویم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 January 16 ، 21:24
notenevis ...

مامان همیشه درباره احساسات و عواطف یه توصیه هایی میکنه که از بچگی که نه ولی از نوجوونی شده آویزه گوشم... همیشه بهم میگه " واسه کسی تب کن که برات بمیره " ، یا یه وقتایی بهم میگه "خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد، خواهی که جهان در کف اقبال تو باش ، آغاز کسی باش که پایان تو باشد" .این دوتا حرفش اینقدر آویزه گوشم شده که گاهی کاملا ناخودآگاه به طور خنده داری وقتی میبینم اطرافیانم درگیر دارن میشن اونم درگیر یه رابطه نیمه تموم یک طرفه این دوتا شعر رو براشون میخونم...راستش جالب‌ترش اون هست که وقتی میبینم که یکی رابطه رو اونقدر کش میده که تهش به بن‌بست برسه بیشتر به "اعتمادبنفس" یا "بی مسوولیتی" طرف شک میکنم...حرف‌های عاشقانه زیاد است، رفتارهای جنتل وارانه فک وفراوون اما عمل و رفتار حرف دیگریست! آن که آدمی شجاعتش را داشته باشد که صریح رفتار کند و تنها در پی "لذت" نباشد حرف دیگریست...همینه که یه وقتایی نگاه میکنم به طرف مقابلم که دیگه الان فقط یه "تینیجر" نیست و میگم بزرگ شدی، دیگه مثل بچگیات نیست که با دوتا حرف عاشقانه جذاب پرزرق وبرق بندو به آب بدی. اصلا هرکسی تو این دنیا مسوول عواطف و احساسات و زندگی خودش هست.غیر از این هست؟ باید مراقب باشی که به هرز نره این احساسات...راستش دروغ چرا؟ این دنیای امروزی پر از عدم تعهد هست. پراز تعهدهای آبدوغ خیاری زبونی هست. پراز حرف‌های قشنگ ولی مگه با حرف هم میشه زندگی کرد؟ مگه میشه دلخوش کرد؟ نمیشه آقاجون...فکر میکنم شجاعت اون رو داشته باشی که با اعتماد بنفس از احساساتت صحبت کنیو اجازه ندی هیچکس لحظه ای از زندگیت رو تلخ کنی وبخواد احساساتت رو به تسخیر خودش دربیاره یه هنریه که یادگرفتنش الزامه اصلا! این حرفا رو میزنم چون دوروبرم این روزا پر شده از همین روابط ، از همین بی اعتمادی‌ها، از همین سرهم کلاه گذاشتنا و به خیال خود آدما زرنگی کردن و لذت بردنا...اصلا آدمی که برای تمایلات به جای انسانیش مثل به عنوان مثال لذت بردن حدی قایل نمیشه چطور میتونه قابل اعتماد بشه؟ یا آدمی که بی مسوولیته در درگیر کردن عواطف یه نفر دیگه آیا قابل مهرورزیه؟ نیست از نظر من ... و کاش این مساله رو توی مدرسه به بچه ها هم یاد میدادن...کاش از بچگی جای این که ازمون بپرسن که در آینده دوس داری چه شغلی داشته باشی و اون موضوع انشاهای مسخره بهمون یه کم "انسانیت" ، "اخلاق" ، "شعور" یاد میدادن...فکر میکنم شهامت داشتن و اعتمادبنفس داشتن تو مسایل عاطفی هم یکی از ملزومات زندگی باشه.

پ.ن: یه کم متن طولانی بود ولی اینقدر این روزا دارم دورو برم از متاهل تا مجردش یه چیزایی رو میبینم به چشم که ترجیح دادم یه متن راجع بهش بنویسم.نظرات شخصیم هستن و الزاما هم ممکنه از دید شمای نوعی درست نباشه:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 January 16 ، 11:08
notenevis ...