عشق مثل زلزله است ، تا قبلش زندگی خوب است، همه چیز در معمولی ترین حالت خود است، امان از روزی که یک زلزله به خانه دلت بخورد، خشت به خشت دلت فرو میریزد و از بعدش ویرانه های دلت را سکوت مرگ آور وحشت آوری فرا میگیرد...اگر به داد دلت نرسی، یکی زیر آوار می ماند، زنده نمیشود، می میرد چیزی درونت بی آن که فهمیده باشی صدای ضجه هایش را از زیر خراوار خروار احساس فروخورده...اما اگر روزی به آن دچار شدی، نجاتش دادی اززیر آوار پرورشش دادی، از نو زندگی ساختی با عشق و خشت خشت دلت را با آجر های مهر، عاطفه و مهربانی ساختی میتوانی از آن کاخی عظیم بسازی که حسرتش بر دل تمام کسانی که از عشق محرومند بماند...
*شعری از شفیعی کدکنی