گاهی هرچه بیشتر درباره چیزی حرف بزنی،سخت تر میشود همه چیز، و گاهی به عکس...و این خودش به خیلی چیزها بستگی دارد و این بستگی خودش تعیین کننده خیلی چیزهاست که نیست...و اصلا این بستگی داشتن است که گاهی زندگی را پراز رخوت و سکوت میکند و یا پراز حرف وهیجان، مثل بستگی داشتن به آدمش...باید یکی باشد که بدانی، ته دلت اطمینان داشته باشی که حضوری هست که پایان پذیر نیست، کسی هست که درکش هست، کسی که سخت نکند همه چیز را با قضاوتش، با سکوت های نابجایش، با حرف زدن های نابه هنجارش...باید یکی باشد که زندگی به او بستگی داشته باشد و اما همه چیز را آسان کند ، نه آن که سخت ترین سخت ترین ها....