دنیا آنقدر کوچک است که دوست دوران دبستان را یکهو وسط شهر غریب در لندن پیدا میکنی و با هم یک عالمه خاطرات دبستان را مرور میکنید. دوستان آن وقت ها به گمانم بی دغدغه ترین و بهترین خاطرات عمر آدمیست...
دنیا آنقدر کوچک است که دوست دوران دبستان را یکهو وسط شهر غریب در لندن پیدا میکنی و با هم یک عالمه خاطرات دبستان را مرور میکنید. دوستان آن وقت ها به گمانم بی دغدغه ترین و بهترین خاطرات عمر آدمیست...
تنها راه عبور از آدم های سمی زندگی یا آدم هایی که در زندگی آزارت داده اند آن است که قوی تر بشوی...آدم های محکم و قوی، همان هایی هستند که از نقاط ضعف خودشان ، نقطه قوت میسازند و همان نقطه قوت را قدرتی میسازند برای جنگنده تر شدن...آن وقت است که هر چه ناراحتی و غصه هست را زمین میگذارند و بی آن که به پشت سرشان نگاه کنند، تنها روبه جلو به رویاها و آرزوهایشان فکر میکنند و رسیدن بهشان. تنها راه موفقیت به گمانم همین است که یک روز وقتی به خیلی از چیزهایی که دلت خواست رسیدی، به آرزوهای محالی که بقیه فکر میکردند از پسشان برنمی آیی، به پشت سرت نگاه کنی، یک نگاه پیروزمندانه به تمام آدم ها، به تمام روزهایی که گذشت و گمان میکردی نمیگذرند و با خودت بگویی توانستم، انجامش دادم و آن وقت همان آدم های سمی و آزاردهنده حسرت بودن یک لحظه ات را خواهند خورد. آدم باید همیشه توان بریدن از آدم های نادرست زندگیش را داشته باشد و بتواند از ضعف های خودش نقطه قدرت بسازد.
آدم ها قدر چیزهایی که دم دستشان هست را نمیدانند. آدم ها قدر آدم هایی که همیشه در دسترسشان هست را هم نمیدانند. انگار تشنه کسانی باشند که نیستند، که برای بودنشان منتی دارند سرشان...قانون روابط مسموم است به گمانم این ها...وگرنه مگر میشود آدمی را دوست داشته باشی و دلتان نخواهد که در دسترس هم باشید؟ مگر میشود آدمی برایت عزیز باشد و برای وقت گذاشتن برایش در روز حتی ربع ساعت وقت آزاد پیدا نکنی؟ گاه آدم چنان درگیر میشود که فراموش میکند که همین دم دست بودن ها را یک روز اگر نداشته باشد ناآرام میشود در زندگی...مثل شنیدن صدای مادربزرگ پیر و مریضت می ماند که اگر نشنوی یک عمرم ممکن است حسرتش را بخوری...قدر آدم هایی که همیشه در دسترس هستند، که وقت میگذارند، که بخشی از وجودشان را به ما هدیه میدهند را بدانیم.
با دوستی حرف میزدم، غمگین بود، زندگی فشار آورده بود، حالش خوب نبود...نمیدانست چطور زندگی اش را مدیریت کند...تنها صحبتی که با او داشتم که من نمیتوانم به تو بگویم چکار کن و چکار نکن چرا که هیچکس نمیتواند به هیچکس بگوید در زندگی او بهترین چیست...ما آدم ها اگر بلد بودیم برای زندگی دیگران نسخه پیچی کنیم باید زندگی خودمان کامل ترین می بود که نیست...اما تنها مساله آن است که ناراحتی ما بر دیگرانی که برایشان مهم هستیم مهم است...نهایت تاثیر ما بردیگران همین است...ناراحتی ما ناراحتشان کند اما دردسر اصلی، درداصلی هر ادمی برای خودش هست...آدم باید گاه فقط به خاطر خودش هم که شده دست از غصه خوردن بردارد و به زندگی اش برسد...
مسوولیتیست در قبال آدم هایی که مارا دوست دارند در زندگی...یادم هست دوستی داشتم که هربار باهم حرف میزدیم و من کمی ناراحت بودم میگفت حق نداری بیشتر از دوسه ساعت ناراحت باشی! آن هم به خاطر آن که من که دوستت هستم باید همیشه تو را شاد ببینم و از ناراحتی تو غمگین میشوم...گاه با خود فکر میکنم ما آدم ها نسبت به عزیزترین هایی که دوستمان دارند و حاضرند هرکاری برای خوشحال دیدن ما کنند مسوولیم، آنقدری که گاه که غمگین میشویم، گاهی که از قوی بودن خسته میشویم و میخواهیم دست بکشیم از جنگیدن یاد همین آدم هاست که به آدمی انگیزه میدهد...یک جور دلگرمی...یک جور قوت قلب که کسانی هستند که از غصه تو غصه دار میشوند و به خاطر شادی آن ها هم که شده گاه با جنگنده تر از همیشه برای زندگیت تلاش کنی...
آدم ها گاهی تو را از خودشان ناامید میکنند. گاه زمینت میزنند، طوری که تا بخواهی خودت را بتکانی وبلند شوی و زخم زانوانت را مرهم بگذاری و شروع به راه رفتن دوباره کنی و قامت راست کنی زمانی طولانی لازم است...اما راستش قانون روزگار تا بوده همین بوده...این که آدم ها از دست هم ناراحت میشوند، این که همه ما آدم ها در زندگیمان بر اساس روحیاتی که داریم گاه در حق هم خواسته و ناخواسته رفتارهای نابجا میکنیم...مثل فاصله زمین تا خورشید می ماند روابط که اگر کمتر شود میسوزاند واگر بیشتر شود یخ میزند همه چیز...باید هنر تنظیم فاصله از آدم ها را یاد بگیری تا یک تصادف آنقدر زمینت نزند که برای بلند شدنت نیازمند کمک باشی...
عشق آن است که روبروی یارت بنشینی، زل بزند به صورتت، زل بزنی به صورتش، تمام عیب های ظاهرش را خوب نگاه کنی، ببینی و اما انگار نمیبینی و یک جور نگاهش کنی انگار زیباترین موجود جهان را نظاره میکنی. عشق آن است که بدانی هیچ کس کامل نیست، او هم یکیست مثل خودت، یک نفر که کامل نیست، مثل گلی که به قول شازده کوچولو با تمام بی حوصلگی و خارهایش برای تو جذاب است . عشق آن است که بدانی هرکدام از شما دو نفر مجسمه نیمه کاره ای هستید که عشق تراش میدهد روح وروانتان را، آنقدری که دردتان نیاید، آنقدری که انعطاف در رابطه تان به زیباتر شدن همه چیز کمک کند...عشق از جنس احساس است، از جنس احساسی که از شناختی عمیق می آید که عقل در آن نقش بسیار مهمی دارد...که اگر عقل نباشد این احساس میشود همچون عطشی روبه سراب...عشق زیباست اگر در مسیری که باید باشد...
در دکان دباغی سراغ عطر و گلاب نگیرید. چیزی را که دوزار میارزد به صدقران نخرید. أز آدمی که برای خودش ارزش قائل نیست توقع احترام نداشته باشید. منتظر نباشید کسی که پشت دیگران حرف میزند پشت شما دربیاید. به آدم کاسبمسلک دل نبندید. از کسی که دلی شکسته است، دلداری طلب نکنید. از هرزه و دریوزه، عاشقی نخواهید.
[حسین وی - رسالهی بدیهیات]
گل ها را دیده ای؟ هرکدام نیاز به یک چیز دارند برای زنده ماندن. یکی آب بیشتر، یکی خاک بیشتر. ویکی نور بیشتر، اما بیشترشان در یک چیز مشترکند و آن هم این است که اگر لگدمال شوند نابود میشوند، زیباییشان از دست میرود و آن حس خوب زیبایی را به هیچکس نمی دهند... آدم ها همینند. رابطه با هر آدمی متفاوت است، هر آدمی به فراخور حالش یک چیز را بیشتر در ارتباطاتتش میخواهد، یکی عشق و محبت بیشتر، یکی منطق و عقل بیشتر و یکی هردو را کنار هم. یکی محبت کلامی، یکی رفتاری... آنقدر متفاوت است روابط آدم ها با هم که حتی نمیشود نسخه ثابتی برای آن پیچید. اما راستش اگر ما آدم ها نتوانیم به موقع آب و نور و هرچیز لازم برای روابطمان را فراهم کنیم و به نقطه تعادلش برسانیم و به آن رسیدگی کنیم انگار پایمان را روی نهال رابطه گذاشته ایم و لگدمالش میکنیم، آنقدری که تهش از هرکدام از طرفین ممکن است یک گل پژمرده بی حال و حوصله مانده باشد که دیگر نه سری رو به آفتاب دارد و نه قامتی برای برافراختن. مراقب روابطمان باشیم، مراقب خواسته هایمان، مراقب دوستی هامان، دوست داشتن هایمان و روابطمان با عزیزترین هایمان در زندگی.
آدم ها موجودات عجیبی هستند، هرچیز ساده ای را که بدست آورند آنقدر قدرش را نمیدانند که اجازه میدهند راحت از دستشان برود... بعد آنقدر درگیر چیزهای سخت میشوند که یک روز برمیگردند عقب و قربان صدقه همان راحت بدست آمده ها میروند. گاه با خودم فکر میکنم صداقت و مهربانی و سادگی آدم ها از همان چیزهاییست که در وجود هرکسی باشد، او را پیچیده نمیکند و همین به نظر، آن آدم را پیچیده جلوه نمیدهد و این باعث میشود خیلی آدم ها قدر کسی که این گونه هست را خوب ندانند. کاش گاهی آدم ها را خوب نگاه کنیم، خوب ببینیم، شاید خسته شان کنیم، لالشان کنیم و دیگر هیچ وقت آن آدم قبلی را ندیدیم. فرصت بدیم و بگذاریم آدم ها خودشان بمانند و نه با دنیایی از تغییر بخواهند از خودشان بودن عذاب بکشند.