نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۱۴۸۲ مطلب توسط «notenevis ...» ثبت شده است


آدم ها با یک چمدان در دست می آیند بساطشان را در زندگیت پهن می کنند، تاثیر مثبتشان را میگذراند، آنقدری که دیگر نمی توانی حتی به نبودنشان فکر کنی چه برسد به حذفشان...آن گاه از همان جایی که آمدند و سلام گفتند دقیقا از همان محل آشنا ، چون غریبه ای ناآشنا خداحافظشان را می گویند و می روند...تو می مانی و دنیایی از تاثراتی که زندگیت را تحت تاثیر خودش قرارداده و باعث بهبود حالت شده...اما حذف کردن آدم ها گاه دست خودت نیست، گاه روزگار آن ها را از زندگی تو حذف می کند هرچند در قلبت ماندگارند، در یادت می ماند خاطراتشان، حضورشان را معنادارتر میکند گذر زمان برایت، تازه بعد تر میفهمی که بودنشان همانقدر خوب است که نبودنشان...بعضی آدم ها از اساس بودنشان خاص یک برهه خاص از زندگیت هست، نباید بر همیشگی بودنشان اصرار کرد، اما آنقدر برایت در قلبت در یادت در دلت ماندگار می شوند که در نبودشان هم برایشان بهترین آرزو را داری...بعضی آدم ها بی دلیل عزیز می شوند و بی دلیل هم روزگار حذفشان میکند...من اینطور آدم ها را دوست دارم، زندگیم را معنادار می کنند و حضورشان هرچند کوتاه اما لازم و مفیده...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 08:32
notenevis ...


همیشه می گویم عاشق بودن بد نیست، تعلق خاطر داشتن بد نیست، دوست داشتن آدم ها از اساس خیلی هم خوب است، اما گاهی همانی که یک عشق خیلی خوب است برایت اصلا تکیه گاه خوبی نمی‌شود و آدمی در زندگانیش بیشتر نیازمند یک تکیه گاه و یک همراه و دوست همیشگی هست تا یک عشق و هیجان و احساس موقت...بحث عمریست زندگی، بحث بر سر آن است که اگر قرار بر عاشق بودن باشد از نظر من آن فردی که مدعی آن است که تا به حال در عمرش عاشق نشده است، یا دارد دروغ می گوید و یا از سلامت روحی خوبی برخوردار نیست. در هرحالتی بالاخره یک روزی، یک جایی آن گوشه دلت برای کسی غنج رفته است، یا شاید کسی را یک کوچولو دوست داشته ای حتی اگر آن شخص هیچگاه نفمیده باشد که تو دوستش داری، اما تعهد داشتن بحث دیگریست، تکیه گاه بودن بحث دیگریست...آدمی با تعلق خاطرهایش، عشق هایش نمی‌تواند عمری زندگی کند، تنها با بودن یک تکیه گاه و دوستی همیشگی هست که می‌تواند امیدوار باشد که زندگیش دوامی استوار دارد و آرامش زندگیش تضمین خواهد بود.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 June 15 ، 08:28
notenevis ...

از ظهر دارم با خودم فکر می‌کنم که من واقعا آیا خوشبختم؟! هی مدام با خودم حرف می‌زنم...یک سری چیزهام هی مدام توی سرم دارن تکرار میشن.با خودم فکر می‌کنم پنج سال دیگه این موقع من کجام؟ از لحاظ مالی ، از لحاظ اجتماعی و شخصی کجای زندگی وایسادم...به تنهایی‌هام فکر می‌کنم.به این که آیا واقعا راضیم از این وضعیت یا نه! از شباهتی که با خیلی از همسن وسالام ندارم و از توقعاتی که از خودم دارم و کمالگرایی و ایده‌آل گراییم. با خودم فکر می‌کنم که آیا من آدم موفقی هستم؟ مهندس موفقی هستم؟ تمام آدم‌های حال زندگیم رو میذارم جلوم، با خودم به این فکر می‌کنم که چنتاشون باید واقعا باشن؟ چنددرصدشون فقط متعلق به حال من هستند و نه که من بخوام، بلکه زمان و روزگار ایجاب میکنه که یک زمانی از هم جدا بشیم...یادم به کارهای انجام نشدم میوفته، به حجم برنامه ریزی و کارایی که دارم واسه انجام دادن و به تمام کارایی که قول دادم به خودم تا پایان تعطیلات توی تنهاییام انجام بدم. اما...اما تو این بعدازظهر دلگیر تمام احساساتم خیلی یه دفعه‌ای و یهویی سر شدن، نسبت به تمام مسایل یهو حس بی تفاوتی، حنثی شدن و سرد شدن پیدا کردم...حسی که شاید از فکر کردن زیاد بود یا نمیدونم هرچیزی.فقط این که میدونم گاهی فکر کردن زیاد اصلا آخر عاقبت خوبی نداره، همون اول کار باید فقط به خودم انرژی مثبت میدادم و میگفتم من دختر موفق، خوشبخت، خوشحالی هستم و قائله رو ختم به خیر می‌کردم نه مثل الان که حس می‌کنم یه دختر تنهای، غمگین و طفلکی هستم که نمیدونه در لحظه احساسش چیه واقعا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 June 15 ، 15:53
notenevis ...

مفهوم خوشبختی برای آدما با گذر زمان تغییر میکنه! یادم هست بچه بودم روزایی که اردو داشتیم و میتونستیم با خودمون تنقلاتی مثل پفک و لواشک ببریم و یه روز رو فقط با دوستامون شاد باشیم احساس خوشبختی میکردیم، یا یک روز که به خاطر بارندگی و برف مدارس تعطیل میشد. بزرگتر که شدیم هرروز خوشبختی و شادی رو در یه چیزی پیدا کردیم تا اونجا که گاهی معنی خوشبختی و شادی رو حتی گمش کردیم، گاهی هرچقدر دنبالش گشتیم پیدا نشد و خودمون هم نفهمیدیم دنبال چی هستیم واقعا... کم کم فهمیدیم خوشبختی واقعی از آن همون دوران کودکی بود که هنوز گرفتار تضاد تناقضات درونی خودمون و جامعه نشده بودیم، هز اونقدر جسور بودیم که تو چشمای آدما نگاه کنیم و یه جوری راست بگیم که انگار دروغی از ازل روی زمین نبوده و از هیچ چیز نترسیم... خوشبختی همون طفل درونمون بود که با خودمون بزرگ نشد و اگر الان که بزرگ شدیم درونمون پرورشش ندیم نه خبری از آرامش هست و نه از شادی...


پ.ن: اینجا هوا ابریه و صدای رعد وبرق منو برده به بچگی هام، یه هوای ابری که دلم نمیخواد با هیچکس شریکش بشم! همینقدر خسیس:]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 June 15 ، 13:26
notenevis ...

میدانی درد چیست؟ درد آن است که بنویسی یا حرف بزنی اما فهمیده نشوی آن طور که در ذهنت گذشته است، آن که هرکس برداشت شخصی کند، آن که نتوانی منظورت را در قالب کلمات بیان کنی و طرف مقابلت به جای آن که درکت کند، به خواست خودت ترکت کند و تو در سکوت تنها با خودت مساله را واکاوی و حل کنی، درد آن است که وقتی که مطلبی را می‌نویسی هرکس از ظن خود یارت بشود و قضاوت کند، و چقدر ناراحت کننده می ‌شود که آنقدر دورتر از مقصود تو قدم بزنند که تو حتی نتوانی اعتراضی به آن کنی که فهمیده نشدی، که اشتباه شده است، که آن مساله ای که در ذهن تو گذشته است شکل و شمایل دیگری داشته، آن که حس و حالت به جای بهتر شدن و تقسیم شدن چندبرابر بشود چون کوهی روی دوشت سنگین بشود، درد بدیست فهمیده نشدن یا بد فهمیده شدن که گاه علاجی نیست آن را جز سکوت...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 June 15 ، 13:06
notenevis ...

ماهیگیر که شدی باید تاب آن را داشته باشی که ماهی که صید کردی ثر دستانت تقلا کند،لیز بخورد و اما تو باز از آب بگیریش! ماهیگیر که شدی باید بدانی که یا قرار است پیشه ات شود ویا تفریحت! قرار است که ماهی ها را با یک هدف بگیری...گاهی آدم ها در "عشق " هم ماهیگیر می شوند، آدم ها میشوند ماهیشان...اما دوست داشتن آدم ها نه برای شغل است و نه برای تفریح...به آدم ها نیاز داری چون دوستشان داری، یادت باشد اگر کسی را دوست داشتی اگر از دستت لیز خورد فرار کرد رهایش کنی، بگذاری به محیط خودش بازگردد...بگذار تا دیر نشده حافظه سه ثانیه ای ماهی کمک کند تا بلکه زودتر فراموش کنند...آدم ها هیچ وقت طعمه و ماهی نیستند و این را هرگز فراموش نکن...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 June 15 ، 12:56
notenevis ...

میدانی؟ بعضی آدم‌ها را هرچقدر هم که کمرنگشان کنی، باز هم ته رنگی از خودشان باقی میگذارند.فرق نمی‌کند چه رنگی باشد. دفتر نقاشیت را که برداشتی و رنگ کردی، اگر زیاد سیاهش کردی، هرچه پاک‌کن بکشی باز هم رنگ خاکستری رنگی از آن باقی می‌ماند، تنها رنگی که روی کاغذ سفید باقی نمی‌ماند رنگ بی‌رنگیست. زندگی درست مثل یک برگ سفید است که نقاشی نشده است، آدم‌ها با رنگ‌هایشان می‌آیند، هرکدام رنگی دستشان گرفته‌‍ اند، به زندگیت رنگ می‌پاشند، به دلخواه خودشان، حتی گاهی با اجازه خودت. گاه یک نقطه میگذارند و بقیه‌ نقاشی را به تو وامی‌گذارند، و گاهی تمام صفحه را از آن خود می‌کنند...صفحه نقاشی زندگیت را از ادم‌هایی پرکن که رنگ‌های شاد دستشان گرفته‌اند، که می‌دانی اگر رنگ سیاهی هم دستشان گرفته‌اند تنها از آن برای سایه روشن و زیباتر شدن نقاشی استفاده می‌کنند...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 June 15 ، 12:51
notenevis ...

آن که آدم در زندگیش آدم یا آدم‌هایی را داشته باشد که وقتی با آن‌ها حرف می‌زند، دلش قرار گیرد، یا صدای خنده‌هایش گوش فلک را کر کند نعمت است. راستش در این دنیا آدم‌هایی زیادی هستند که تو رو میشناسند اما آن‌هایی که تو را میشناسند و در کنارش درکت می‌کنند تعدادشان به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسد. آدم‌های زندگی را می‌توان از همین خصلت به دو دسته تقسیم کرد و اما امان از روزی که این آدم‌ها از دسته فقط شناخت بخواهند به دسته ای بروند که تو را درکت هم می‌کنند، آن وقت است که اگر اشتباه کرده باشی، تلخ می‌شوی، اعتماد و باورت لطمه می‌خورد، و آدم‌های دسته سومی می‌سازی که اسمشان را می‌گذارد فقط غریبه‌ها...امان از آن روزی که یک نفر در این دو دسته جا داشته و به دسته سوم نقل مکان کند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 June 15 ، 22:23
notenevis ...

جوری کپی برداری نشود که نوشته خودت از طریق وایبر و واتساپ و طرق دیگر برسه به دست خودت اونم بی نام، بی نشان! بعضا دیده شده چنان نامدار و با نشان بوده که شرمنده نمودند دوستان با اسم نویسنده های بزرگ! به چه زبون باید گفت دزدی ممنوع!؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 June 15 ، 15:59
notenevis ...


هوشم نه موافقان و خویشان بردند

این کج کلهان مو پریشان بردند

گویند چرا تو دل بدیشان دادی

والله که من ندادم ایشان بردند

(ابوسعید ابوالخیر)


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 02 June 15 ، 18:42
notenevis ...