نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

با خودم زیر لب تکرار میکنم مثل همیشه که همیشه آخر داستان خوب خواهد بود، حتی اگر اکنون خوب نیست پس هنوز آخرش نیست و بعد سعی میکنم بگذرم از روزهای سخت...آن وقت است که شروع به خیال پردازی میکنم، با خودم رویاهایم را جلو چشمم می آورم  وسعی میکنم با خودم فکر کنم که بالاخره معجزه ای اتفاق می افتد، بالاخره یک اتفاق خوب می آید ... اصلا آگهی زده ام در خیالم که "به یک معجزه جهت اتفاق افتادن نیازمندم #نیازمندیها" و همچنان در انتظار می نشینم، در انتظار محقق شدن تمام رویاهایم، در انتظار یافتن عشق افلاطونی ام، در انتظار دیدن نتایج تلاشم در زندگی و روز به روز شادتر از دیروز شدنم...دارم به روزهایی فکر میکنم که خوشبخت ترین، موفق ترین و شادترین دختر روی زمین شده ام...مطمئنم که آن روز بالاخره خواهد آمد، حتی اگر یک روز به آخر عمرم باقی باشد... 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 20 June 16 ، 17:19
notenevis ...

یک جا در جاده زندگی می ایستی تا کمی استراحت کنی، چایی بخوری، راجع به مقصد کمتر فکر کنی و از جاده لذتش را ببری...همانجا که ایستاده ای با خودت به کارهایی که در مبدا رها کردی تا بعد از برگشتن از استراحت و تفریح انجامشان بدهی هم فکر میکنی و همزمان با خودت تکرار میکنی چه خوب شد که دور شدم...گاهی باید دور شوی، آنقدر فکر و خیال به سراغت می آید که اگر رها نکنی و به جاده نزنی باخته ای ...این رفت به برگشتت به زندگی کمک میکند...اصلا گاهی باید رفت تا بتوانی بهتر بازگردی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 June 16 ، 18:08
notenevis ...

در رابطه ات با بعضی آدم‌ها به آن جا میرسی که در کنارشان هم دلتنگشان میشوی، دلت میخواهد یک گوشه را پیدا کنی، کنارشان بنشینی و حال و روز خوبتان را هی مرور کنی، هی مرور کنی، ثانیه روی ثانیه بگذاری، آجربه آجر خاطراتت را روی هم بگذاری و چاردیواری امن رابطه ات را هی محکم ترش کنی، انقدری که هیچ زلزله ای نتواند خرابش کند، هچ طوفانی به آن اثر نکند...اما ته تمام این تلاش ها،دست اخر باز هم دلتنگی انگار و به گمانم این نهایت دوست داشتن است که نتوانی حتی با خودت تصورش را هم کنی که یک روز در زندگی هم نباشید...از یک جا در رابطه ات به جایی میرسی که خودت هم دیگر نمیدانی دقیقا کجا نشسته ای، روی قله یا ته دره یا هرجای دیگر از رابطه هستی، فقط همین را میدانی که دلتنگی و با هیچکس میل سخنت نیست.... 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 June 16 ، 19:56
notenevis ...

هر آدم وبلاگ نویسی احتیاج دارد گاهی آرشیو خودش را بخواندو گاهی هم از به کاربردن بعضی کلمات و عبارات قلمبه سلمبه ای که به کاربرده خنده اش بگیرد. یک زمان نوشتن جان من بود چرا که اصلا شده بود دغدغه زندگی شخصیم، درست مثل اکسیژن شده بود برایم، اگر یک روز نمی نوشتم به حسابخودم آن روز زندگی نکرده بودم. یادم هست پیج فیسبوکم که به ثمر نشست و مخاطبان خودش را پیدا کرد ذوق زده تر هم شدم و انگیزه ام چندبرابر شد، تاحتی جایی پیش رفت که چندتایی ناشر هم سر وکله شان پیدا شد و حتی دوسه نفری هم پیشنهاد دادندکه برای مطالبم تصویرسازی کنند، اما نفهمیدم چه شد یکهو نوشتن دیگر جانم نشد، دغدغه هایم تغییر کرد؟ سرم شلوغ تر شد؟ حال و حوصله ام کم وزیاد شد؟ هرچه دنبال علت گشتم چیزی پیدا نکردم و به تنها دلیلی که رسیدم خودم بودم... از یک جایی به بعدکسانی نبودند که تشویقم کنند و من اماعادت کرده بودم به بودن آدم ها وفیدبک ها مکررشان، خودم سرگرم کار شدم و شاید مطالعه ام آنقدر کمتر از قبل شد که دامنه لغات ذهنم هم کاهش محسوس داشت... اما حالا بعد از این همه مدت دوباره انگار جان دوباره یافته باشم، انگاروارد یک دوره جدید از زندگی وبلاگی خودم شده باشم، انگار دوباره وبلاگ نویسی جانم باشدو دغدغه ام و دلم بخواهد همچون گذشته فعال باشم و بنویسم...باشد که به جایی که باید برسم مجددا:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 01 June 16 ، 20:25
notenevis ...

داشتم فکر میکردم چرا خیلی از مردم با هم چشم توی چشم میشوند امابه هم لبخند نمیزنند، انگار یک مانعی پشت تمام صورت های عبوس باشد، یک جور کنترل کردن عضلات صورت برای حفظ پرستیژ انگار، امروز سعی میکردم به تمام آدم هایی که با آن ها در باشگاه روبرو میشوم لبخند بزنم، بعضی با لبخندجواب میدادندو بعضی اصلا محل نگذاشته یا رویشان را برمیگرداندند یاپاسخی نمیدانند.. برای من اما صورت آنها که جواب میدادند پراز انرژی مثبت بود. داشتم فکر میکردم چه شد که دست کودک درونمان را گرفتیم با خودمان بزرگش کردیم، خنده هایش را از او گرفتیم، مهربانیش را سرکوب کردیم و دیگر نخندیدیم، دیگر نگاهمان به هم مهربان نشد، نتوانستیم حس اعتماد و اطمینان را به هم القا کنیم وشادابی از ما گرفته شد. داشتم فکر میکردم کاش میشد  از ابتدا به آدم ها به جای این همه درس و تحصیل و کار و شغل وموفقیت ابتدا زنده نگه داشتن کودک درون را آموزش داد، مهربانی و عاطفه و اعتماد را یاد داد... اصلا برای شروع یاد بگیریم به آدم ها لبخند بزنیم، مطمئن باشید آنقدر انرژی مثبت میدهد که به امتحان کردنش می ارزد. 

#زندگی #لبخند #امید #مهربانی #روزهای_خوب 

#lifestyle #life #hope #smile #kindness #goodtimes #positiveoutlook #positivethoughts #positivelife

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 01 June 16 ، 14:12
notenevis ...

عشق و دوست داشتن به آدمی جرات و جسارت میدهد، انگار یک نیروی مضاعف از یک جا به کمک طرفین رابطه آمده باشد، آن وقت است که جسارت دادزدنش جلوی بقیه هم میشود جزیی از آن، آن وقت است که آدمی دیگر نمیترسد... انگار یکهو یک نیروی روبه جلو تورا به زندگی دعوت کند جوری که به دل دریایی مواج بزنی، بی آن که از جوش و خروش امواجش بترسی، بی آن که ناملایمتی هایش بخواهد مانع راهت بشوند... آدم عاشق جسورانه رفتار میکند، صبورتر میشود و حتی انتظار هم برایش شیرین میشود.... آدم عاشق از های و هوی دیگران در رابطه اش ابایی ندارد، چرا که دیگر بلد است چطور بی هول و ولای قضاوت دیگران، جلوی رویشان بایستد و نگذارد رابطه اش بشود لق لق زبان این و آن برای سرگرمی... آدم عاشق انگار زندگیش برگشته باشد به نقطه صفر، انگار تازه متولد شده باشد در آغوش عشقی که تا قبلش تنهاییش را حاضر نبود به آن بفروشد و اما حالا برایش عظمتیست وصف ناپذیر... آدم عاشق... آخ از آدم عاشق که هیچ چیزش را نمیتوان در قالب جملات و کلمات توصیف کرد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 28 May 16 ، 15:04
notenevis ...

میدانی چقدر دوستت دارد، میدانی چقدر دوستش داری اما یک جا می ایستید، آنقدر معطل میکنید تا زمان برایتان تصمیم گیری کند، یک جا به گمان خودتان دارید زمان میخرید برای با هم بودن بیشترتان، برای درک بیشتر ، برای عمیق تر شدن دوست داشتن، برای بی چشم داشت دوست داشتن، برای عاشق بودن فارغ از نتیجه ... اما یک جا هست یکی پیدا میشود زرنگ تر از شما دو نفر و دل یکیتان را جوری میبرد که تمام این دوست داشتن ها را میتواند به راحتی خراب کند... ان وقت است که یکیتان تبدیل میشود به یک شخصیت جاودانه قلب دیگری، زندانی قلبش و یک نفر سوم فاتح قلب آن یکی دیگر از شما ... آن وقت است که با خودتان میگوید حتما اگر زندگی همیشه بر وفق مرادمان نشد و طبق نقشه پیش نرفت پس حتما همیشه آن طور نمیشود که ما فکر میکنیم و حتما قسمت و تقدیر واقعیت دارید و ما قسمت هم نبودیم و حتما نباید مال هم میشدیم و این غم انگیزترین نتیجه گیری زندگیتان میشود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 26 May 16 ، 19:30
notenevis ...

باید یکی باشد که با او همانطور که در تنهایی با خودت حرف میزنی، حرف بزنی! نه یک کلمه کمتر و نه یککلمه بیشتر که دقیقا همان جملات ذهنت را جلوی او بر زبان بی آوری، با یک لبخند پهن و چشمان پراز برق، بدون هیچ خودسانسوری...  باید یکی باشد که وقتی خسته و درمانده از پشتو پناه دیگران بودن درون خودت جمع شده ای، دستانت را بگیرد، نگاهش را به چشمانت بدوزد و به تو اطمینان بدهد که هست، کنارت، پشت و پناهت و به تو بقبولاند که تو هم میتوانی یک نفر را داشته باشی که بشود روی او حساب کرد در پستی ها و بلندی هایی که ترمز بریده ای، کم آورده ای و از نقش مشاور بودن کنار کشیده ای و خودت نیاز به یک یار و یاور و همراه داری...باید یکی باشد که نگاهش که میکنی آنقدر عمیق باشد آن نگاه که درونش گم بشوی،  که غرق بشوی و همانجا پشت همان نگاه به زندگی جدیدت سلام کنی و به آرامش برسی... باید یکی باشد که هنگامی که حرف میزند چشم بدوزی به دهانش و حرف هایی که در ذهن تو میگذرد را از زبان او بشنوی...  باید یکی باشد که همراه زندگیت باشد بی آن که برای این همراهی از قبل برنامه ای ریخته باشی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 25 May 16 ، 20:25
notenevis ...

+نسبتی دارید؟

-آره، با نگاهش فامیلم

+نسبت فامیلی؟

- پشت نگاهش زندگی میکنم. اونجا دست هم رو گرفتیم و هیچکسی نمیتونه از هم جدامون کنه.

+عجب!

- تازه نگفتم که وقتی میخنده از ذوقش من ذوق مرگ میشم و  با خنده هاش هم رفیقم.

+دیگه چی؟

- دیگه این که تا هست نفسم به نفسش بنده و یک روز نبودنش یعنی نبود اکسیژن!

+ راحت باش،  من دیگه صحبتی ندارم.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 May 16 ، 12:38
notenevis ...

آدم ها را باید شنید. گاهی همین که بتوانی شنونده خوبی باشی، آنقدری که بدون آن که قضاوتشان کنی، بی آن که بخواهی با تحلیل هایت طرف مقابلت را پراز حس تناقض و تلاطم بیشتری کنی کافیست که از خودت رضایت داشته باشی که توانستی مشاهده کنی بی آن که بخواهی نتیجه گیری کنی، بی آن که بخواهی قضاوتی نادرست کنی... گاهی همین که بتوانی چونان آب روی آتشی بشوی که دریای متلاطم درونی یک نفر را به آرامش برسانی، آن هم تنها با شنیدن او،  تورا پراز حس مثبت میکند... شنونده بودن حس خوبی دارد اگر قضاوت نکردن را خوب تمرین کرده باشی و توانسته باشی آنقدر با خودت به صلح دست یافته باشی که آرامشت را به دیگران هم منتقل کنی و آنقدر شادی و نشاط و انرژی داشته باشی که به طرف مقابلت آرامش تزریق کنی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 May 16 ، 19:37
notenevis ...