نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

نوت نویس

جایی برای خالی کردن آن چه در ذهنم می گذرد ...

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

گاهی توی زندگی روزهایی پیش میاد که آدم فکر میکنه بدتر از اون دیگه نمیشه، بعدترها زمان بهت ثابت میکنه که بدتر از اون هم هست اما این تو هستی که روزبه روز،  ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظت با یک ثانیه قبلت هم حتی میتونه متفاوت باشه و این اتفاقات هست که باعث میشه که قوی تر، محکم تر و استوارتر و روبه جلوتر پیش بری و بدونی که اون چیزی که تو رو نکشه قطعا ازتو یک موجود قوی تری میسازه. چیزی که توی زندگیت بهش احتیاج داری دقیقا... شاید واسه یه آدمی که به امید اعتیاد داره، مفهومی جز رسیدن توی زندگی بی معنی باشه و همین میشه که حتی اگر زمین خورد، خاکی شد و حتی سر زانوش زخم شد و لباساش هم پاره پوره شد، بلند میشه،  خودش رو می تکونه و یه نگاه به مسیر پیش روش میندازه و درست مثل دونده ای مطمئن به قهرمانی دوباره کفششو محکم میکنه و با یک ایمان و باور جدید  شروع به دویدن دنبال زندگی میکنه تا این بار خط پایانش از زندگی جلو افتاده باشه... گاهی با تمام وجود لازمه که اتفاقا آدم یه جاهایی از یه مسیرهایی نرسه، ناامید بشه به صورت مقطعی تا اتفاقات بهتری بیوفته و مسیرای جدیدتر و بهتری پیش پای خودش بذاره:) #success #hope #life #difficulty #lovely_life #artofliving

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 16 May 16 ، 18:36
notenevis ...

همیشه هم در زندگی اتفاقات بد، فاجعه نیست، گاهی انگار بعضی اتفاقات بد باید پیش بیاید تا آدمی قدر خودش را بیشتر بداند، تا تلنگری به زندگیش بخورد، تا احساساتش یک تکانی به خودش بدهد و آدمی حس کند زنده است، انقدری که میتواند ضربات هولناکی به او وارد بشود که ویرانش کند و آن وقت او باز بایستد و خودش را از نو بسازد...اصلا گاهی باید بگذاری اگر اتفاق بدی هم افتد، با تمام قوت و قدرتش اتفاق افتد، جوری که حس خشم، غم، نگرانی و ترس و هرچه حس بد دنیاست برسرت آوار بشود تا بفهمی که هنوز هم میتوانی حس کنی، هنوز هم عاطفه ای درونت زنده هست که میگذارد حتی اشک از چشمانت بریزد، اما درد که تمام شد، غصه که تمام شد نباید بگذاری زیاد کش بیاید، باید بدانی که بعضی اتفاقات در زندگی می افتند که پایانی باشند برای تمام تلخی ها و شروعی پرقدرت تر برای یک عالم اتفاق خوب و هیجان انگیز و مثبت ....ان وقت است که در مسیر می افتی، تجدید قوا میکنی، خودت را بهتر پیدا میکنی، مسیر را دوباره بدون مه، بدون مانع میبینی و از جایت بلند میشوی ، خودت را میتکانی و سعی میکنی روی زانوانت این بار قدرت مند تر از بار قبل فقط به راه رسیدن به اهدافت فکر کنی...اصلا بعضی ناراحتی ها در زندگی برای آن است که بی آن که تو بخواهی هزینه سنگینی صرف تجربه های زندگیت بکنی، بی آن که بخواهی تاوان زیادی بدهی، چشمانت بازتر بشود تا راحت تر از کنار بعضی مسایل، بعضی آدم ها، بعضی نگرانی ها بگذری  وفقط به خودت ، هدفت و مسیرت فکر کنی...آن وقت است که به یک صلح درونی با خودت دست پیدا میکنی، کینه ها ، رنج ها، دردها و غصه ها و خشم ها را ازدرونت بیرون میکنی و تمام تلاشت را میکنی که این بار کمتر اشتباه کنی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 May 16 ، 18:40
notenevis ...

جایی خواندم از جایی بعد دوست داشتنت دیگر زیاد نمیشود عمیق میشود...داشتم فکر میکردم راست میگوید، از یک جا به بعد آنقدر خوب همدیگر را، زیر و بم اخلاق و رفتارهای هم دستتان آمده، انقدر روح هم را لمس کرده اید و کوچه کوه یکدیگر را یاد گرفته اید که دوست داشتن زیاد نمیشود، فقط عمیق میشود، آنقدر عمیق که طول عمقش به درازا بکشد، به تمام عمر برسد، به همیشگی شدن...آنقدر است که شاید ته دلت قرص بشود که بگویی دوستش داری...از یک جا بعد دوست داشتنش هوس نیست که باشد یا نباشد، نفس میشود تا باشد تا باشی ... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 May 16 ، 19:51
notenevis ...

شعله احساسات هرآدمی میتواند راهگشای تاریکی زندگیش باشد، حتی اگر ماهی نباشد که شب های زندگیش را به دیدن آسمان بگذراند، اما همین که یک شعله ای، نور اندکی درون دل آدم باشد به او امید زندگی میدهد، باعث میشود که حس زندگی به او دست دهد...امان از آن روز که این شعله ته بکشد و خاموش بشود، آن وقت است که زندگیش میشود گذشته ای منجمد که پابه پایش نمیتواند جلو برود چرا که یخ زده همه چیز، درون دلش سرمایی رخنه کرد که گرم نمیکند شعله زندگیش را دیگر...از یک جاباید بلند شد، باید هرجور شده هیزم جمع کرد، باید از هرفرصت کوچکی استفاده کرد و این شعله را دوباره زنده کرد، وگرنه زندگیت میشود گذشته ای منجمد که حالت را از تو دریغ کرده...باید پابه پای زندگی جلو رفت تا رودخانه زندگی همیشه جاری باشد، جاری بماند و از حرکت نایستد، آنقدری که رفتنت مانع سکونت بشود...آنقدری که سنگی نشوی که از جایش انقدر تکان نمیخورد که هرکه میرسد از هرجایی یک پشت پابه آن میزند بلکه رودی بشوی که به دریا میرسد...همین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 May 16 ، 19:33
notenevis ...

آدم است دیگر، گاهی برمیدارد خودش را متلاشی میکند، با خودش میجنگد تا آستانه با خاک یکسان شدن ، درست مثل ارگ بم، خشت به خشت وجودش را ویران میکند... آن وقت است که می نشیند میان ویرانه های خودش دنبال کورسوی امیدی میگردد، دنبال همان چیزهایی که گم شدند در وجودش، دنبال همان احساسی که یکهو ویران شد...مثل سکوت وهم انگیزی که بعد از حادثه می افتد به جون ویرانه ها، صدایی اگرهست صدای ناله ای ضعیف است از زیر خروار خروار آوار ... از درون آدم صدای ضعیف ناله کوتاهی به سمت زندگی سوقش میدهد که شاید این بار بتواند از حظ ببرد، بتواند این بار که از این آوار رهایی جست، آجر به آجر زندگیش را دوباره بچیند و به جای گوش دادن به سکوت مرگ، به صدای زندگی گوش بدهد...این میان چیزهایی را از دست داده، یک بار خودش را با خاک یکسان کرده، متلاش شده بند بند وجودش اما برای باردوم شاید که قدر زندگی را بهتر بداند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 May 16 ، 12:51
notenevis ...

باید یاد گرفت، از لحظه، از ثانیه آموخت، از ثانیه هایی که میخواهند به تو سختی آموزش بدهند، بعدترها یک روز از تو همان ها را امتحان بگیرند، باید آنقدر تمرین کرده باشی که بتوانی پیش بینی روزهای سخت تراز امروزت را هم بکنی...دست انداز زندگی روز به روز بیشتر میشود و یک روز ممکن است برای رسیدنت، برای وصالت به هر آن چه و هر آن که باید مجبور بشوی کوه را جابجا کنی...شاید که باید عادت کنی به زندگی در سختی، اما نه ...عادت به رنج ، درد را بیشتر می افزاید....شاید که اگر هرسختی را از جنبه ای متفاوت نگاه کنی یک روز حرفه ای بشوی و دیگر سختی هم برای سهل باشد، اصلا در دامنه لغات زندگیت سختی تعریف نشود دیگر...شاید روزی برسد آنقدر تحملت بالا رفته باشد، آنقدر از هر رنجی شادی ساخته باشی، خوشحالی را تمرین کرده باشی، حال خوبت را حفظ کرده باشی که غم، رنج  و درد و هرسختی به نظرت نیاید، آن وقت شاید با خیال راحت توانستی تعبیر خوبی از زندگی در لحظه و ثانیه داشته باشی.شاید که آن روز عصایت دستت باشد و برای نوه هایت از زندگی حرف بزنی و حرف و نوه هایت به خیالشان مادربزرگشان نمیفهمد درددلشان را ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 April 16 ، 19:43
notenevis ...

ذهن های ما پراز وسواس است، پر از ترس و  تردید  ، پر از دلهره های بی پایان، دل آشوب هایی از روابطمان، از رفتن ها و آمدن ها...علتش؟ هنوز هم کسی نمیداند که آدمی وقتی ریشه اش در زمین محکم شده باشد، وقتی خوب خودش را شناخته باشد، چرا باید پای احساسش که به میان می آید تاب یک وزش باد نسبتا ملایم را هم نداشته باشد؟ اصلا چرا باید بترسد؟ خیلی ها را میبینی که مدعی کوه دردند، که دلشان از بیرون با یک نگاه عجیب دریایی به نظر میرسد، اما حتی همین ها، همین آدم های محکم غیرمعمولی هم ذهنشان گاه پراز وسواس و تردید میشود، پراز وهم از دست دادن، پراز خیال بدست آوردن...دروغین تر حقیقتی که آدم به خودش میگوید این است که آدمی سالم باشد و اما دیگر از رفتن ها و آمدن ها هیچ حس خاصی نداشته باشد و دیگر برایش همه چیز یک خط ثابت داشته باشد  بدون اپسیلونی دلشوره و اضطراب... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 April 16 ، 19:24
notenevis ...

صحنه زندگی اینطور است که نه راه پس داری ونه راه پیش...باید جلو بروی، باید آنقدر شجاع باشی که در مسیر زندگیت قدم هایت رو به جلو باشد همیشه، پشت سرت هرچه هست و نیست را بگذاری و جلو بروی...من هم تصمیم گرفتم که به پشت سرنگاه نکنم و مسیر درستی را انتخاب کنم و جلو بروم..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 April 16 ، 20:30
notenevis ...

گاهی آدمی فکر میکند مسیری را انتخاب کرده که اشتباه بوده و مقصر اصلیش خودش بوده.تا زمانی هم که خودت را نبخشی هیچ اتفاقی پیش نخواهد آمد...اما آدم ها همه برای گرفتن انتقام از زندگیشان یک راه را انتخاب میکنند، یکی به آدم های دیگر معتاد میشود و از آن ها کمک میگیرد، گاهی خودش را از دایره زندگی میکشد بیرون و خودش را زندانی غم میکند، گاهی هم بلند میشود راه می افتد و محکم تر از قبل مسیر دیگری را شروع میکند، اما بدترینش آن است که خودش یا دیگری را قربانی انتقامش از زندگی کند. جایی خواندم که " ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧﻪ ﻗﻬﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ! ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻗﯿﺪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ... ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺷﺎﻥ ... ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !  " و همین است که گاهی هم آدم همان ماهی میشود که نه قهر میکند و نه اعتراض و تمام مسیر را تا خودکشی پیش میرود و برمیگردد...امان از آن روزی که آدمی برای انتقام از زندگیش مسیر اشتباه دیگری را شروع کند و بمیرد...مرده تر از مرده میشود بدون آن که جسمش را کشته باشد...روحش ، روانش را میدهد در ازای هیچ و هیچ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 April 16 ، 20:23
notenevis ...

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍﺯﯾﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻠﺒﯽ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ،

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﻓﺼﻠﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺎﺭ،

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ

ﺷﺎﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﺩ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﻧﻬﺎﺭ

ﻓﺎﻃﻤﻪ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 August 15 ، 20:37
notenevis ...